Lilypie Kids Birthday tickers
یاسمین ۵ سال و نیمه ما
14 فوریه 2018 @ 8:52 ب.ظ توسط مامانش

یاسمین ۵ سال و نیمه ما خیلی تغییر کرده، به خصوص تو یه سال اخیر. خیلی بزرگتر شده، هم ظاهری و هم رفتاری.

مدرسه رو به شدت دوست داره. پارسال تو دوست پیدا کردن خیلی مشکل داشت. هر روزی که می اومد خونه از دوستهاش شکایت می کرد. چند ماه اول دوست نداشت بره مدرسه و می گفت کسی باهام دوست نمی شه. فکر می کرد فقط باید با یک نفر دوست باشه و بازی کنه. تا اینکه آخر سال یه دوست پیدا کرد و دیگه خوشحال بود و دوست داشت بره مدرسه. اونقدری که روز آخر مدرسه ها از تموم شدن مدرسه ناراحت بود! اما امسال با کلی از بچه ها رفیق شده. چند روز پیش داشت دوستهاش رو می شمرد؛ بر عکس سال قبل که اصلا سراغ پسرها نمی رفت، امسال سه تا دوست پسر داره و ۷-۸ تا دوست دختر. با بچه های بزرگتر هم تو سرویس سریع دوست می شه و بازی می کنه.

اعتماد به نفسش حسابی بالا رفته. خودش می گه هنوز هم یه سری چیزها رو به انگلیسی درست نمی فهمه، ولی وقتی متوجه نمی شه، می پرسه. تو مدرسه دوست داره صحبت کنه. هر روز می شینن دور هم و در مورد یه موضوع هر کسی بخواد می تونه صحبت کنه. یاسمین همیشه تو این صحبت ها شرکت می کنه و دوست داره در مورد اتفاقاتی که براش افتاده بگه و نظر بده در مورد چیزهای مختلف.

جالبه تو مدرسه خیلی رفتارهاشون تحت نظره. آخر سال پیش و اوائل امسال تو گزارشی که می دن، یه سری خصوصیاتش رو گفته بودن که دقیقا ما هم تشخیص داده بودیم. یکیش قدرت رهبری بالا بود! خیلی دوست داره رهبر باشه تو یه گروه و دوست داره به بقیه بگه که چیکار کنن. همین ویژگیش پارسال باعث می شد نتونه با بقیه دوست بشه چون دائم انتظار داشت همه کاری که اون می گه رو انجام بدن. دوستی هم که پیدا کرد ویژگی برعکس اون رو داشت! خیلی راحت به حرف های یاسمین گوش می داد و همیشه هر کاری که یاسمین می گفت رو انجام می داد! ولی امسال فکر می کنم این مورد یکم تعدیل شده و به خاطر همین می تونه راحت تر با بقیه کنار بیاد. ولی همچنان تو گزارش نوشته بودن که قدرت رهبری خوبی داره. در عین حال خیلی به فکر بقیه هست و کمک می کنه تو همه چیز به بچه ها. از بستن زیپ و بند کفش، تا درست کردن وسایلی که خراب می شه و خبر دادن به معلم ها در مورد مشکلی که واسه بچه ها پیش اومده!

درکش از خودش و احساساتش بالاست. البته این هم چیزیه که تو مدرسه باهاشون کار کردن. در مقابل خیلی دختر منطقی هست و وقتی باهاش منطقی صحبت می کنی معمولا درک می کنه.

ترس رو بیشتر درک کرده. این مورد فکر کنم به خاطر ارتباط با بچه ها و احیانا چیزهایی که به همدیگه می گن یکم توش تشدید شده. مثلا برخلاف قبل می گه من اگه زیرزمین تاریک باشه می ترسم برم توش! یا از رعد و برق و صدای خوردن تگرگ به شیشه می ترسه و می گه نصف شب سرم رو می کنم زیرپتو که نشنوم! خواب های ترسناک می بینه. یه بار می گف خواب دیدم یه خرس اومده منو بخوره. باباحمید نجاتش داده بود!

و اما مشکلات! به شدت لجبازه! دائم حرف خودش رو تکرار می کنه، حتی بعضی وقتها حرفش رو عوض می کنه که بگه من درست گفته بودم! خیلی وقتها حس می کنه همه چی رو می دونه و نباید بهش بگیم باید چیکار کنه! به شدت کنده تو کارهاش! جون آدم رو به لب می رسونه تا غذا بخوره، لباس بپوشه، یا هر کاری که خیلی براش ذوق نداره رو انجام بده! دائم باید بهش بگیم بدو، یا بهانه ای براش بتراشیم که به اون بهانه کارش رو سریع تر انجام بده! کارهاش رو نصفه نیمه می ذاره. یهو وسط یه کار یادش میاد که می خواسته یه کار دیگه بکنه، سریع کار اول رو می کنه و می گه فردا انجامش می دم. فردا هم می گه اول یه کار دیگه و…. هیمنجوری ادامه پیدا می کنه تا بعد از یه هفته می بینی ده تا کار رو همینجوری نصفه نیمه ول کرده و هیچ کدوم به آخر نرسیدن! تو ارتباط با آدمهایی که نمی شناسه یا کم می شناسه، با اینکه بهتر شده ولی هنوز مشکل داره! سلام کردن بهشون براش عذابه انگار! صحبت کردن باهاشون هم حداقل تو نیم ساعت اول به شدت براش سخته!

تو این یه سال و نیم اخیر اینقدر درگیری های مختلف بوده که خیلی وقت نکردم به دایره المعارفم (بیبی سنتر) مراجعه کنم! حس می کنم کنترل یه سری چیزها از دستم در رفته! دارم با روش هایی که به نظر خودم منطقی می رسه سعی می کنم این مشکلاتش رو هم به مرور حل کنم. امیدوارم وقت بیشتری پیدا کنم که راه حل های بهتر و اساسی تر پیدا کنم.


یک نظر
تازه های یاسمین · رشد
اولین حمام مستقل
24 آوریل 2017 @ 8:18 ب.ظ توسط مامانش

مدتی بود که یاسمین خودش توی حموم کارهاش رو انجام می داد. من باهاش می رفتم که گرمای آب رو تنظیم کنم و بعضی وقتها بهش یادآوری کنم که کجای موهاش رو نشسته یا بیش از حد شامپو نریزه.

چند روز پیش، از مدرسه که اومد باهم رفتیم پارک. قرار بود عصرش با حمید بره حموم. ولی کار حمید خیلی طول کشید و خبر داد که دیر می رسه. خونه که رسیدیم وقت زیادی نداشتیم تا موقع شام. هم سریع باید شروع می کردم به غذا درست کردن، هم می دونستم اگه الان یاسمین حموم نره و بازی رو شروع کنه، بعدا سخت بیخیال بازی میشه و حموم بردنش مصیبتی میشه. تیری تو تاریکی انداختم و بهش پیشنهاد دادم تنهایی بره حموم و من بین غذا درست کردن فقط بهش سر می زنم. جواب داد! خوشحال شد و کمتر از چند دقیقه تو حموم بود! خوشبختانه شیر آب سرد و گرم جدا نیست و خیالم راحت بود تنظیم آب براش خیلی سخت نیست و بعد از یکی دو بار تنهایی انجام دادن، خوب یادش گرفت. اینجوری بود که یاسمین برای بار اول مستقلا رفت حموم. حتی دیروز خودش دوباره پیشنهاد داد که تنهایی بره.

در آستانه چهار سال و نه ماهگی، هنوز هم اولینی هست!


یک نظر
تازه های یاسمین · غیرمنتظره ها
پیچوندن
10 ژوئن 2015 @ 1:31 ب.ظ توسط باباش

ساعت حدودا ۹ شبه و رسیدیم به ساعت خواب یاسمین. یاسمین داره توی خونه می‌‎دوه و بازی می‌کنه. بهش می‌گیم که حالا وقت مسواک و خوابه. بیا با هم بریم مسواک بزنیم. یهو می‌دوه می‌ره تو اتاقش و دراز می‌کشه روی زمین و می‌گه: «مسواک نه! آخه خوابم میاد!»

بعد از کلی بازی، موقع حموم بردنش که می‌شه، وسط راهروی جلوی حموم دراز می‌کشه و می‌گه: «نمی‌خوام حموم برم، آخه خوابم میاد!»


یک نظر
تازه های یاسمین · حرکات شیرین
یادگیری زبان
31 آگوست 2014 @ 11:23 ب.ظ توسط باباش

دخترمون دایره‌ی لغاتش خیلی کامل شده و تقریباً میشه گفت که دیگه زبان فارسی رو به خوبی می‌فهمه. خیلی از مواقع سعی می‌کنه کلماتی رو که شنیده به‌‎کار ببره.

مثلاً وقتی کلمه‌ی «مثلاً» رو یاد گرفته بود، دائم جملاتی شبیه این‌ها می‌گفت: «مثلاً من خوابیدم»، «مثلاً اینجا صندلیه». یه بار توی ماشین برگشت به آزاده گفت که «مثلاً اومدیم دکتر» آزاده پرسید که دکتر کجاست؟ صندلی راننده رو نشون داد و گفت «مثلاً این دکتره». البته آزاده قبلاً در مورد کلمه‌ی «مثلاً» نوشته بود.

یه مورد دیگه که خیلی به‌کار می‌بره، به‎جای عبارت «تو رو خدا»، میگه «به خدا»! مثلاً میگه «به خدا تلویزیونو خاموش نکن»، «به خدا موبایلو بده به من»، «به خدا اون جورابمو بپوشم».

آخرین تلاش‌هاش در زمینه‌ی یادگیری زبان، تلاش برای صرف افعال سخته! مثلاً میگه من فلان جا «بوده بودم»! یا چند روز پیش که رفتم توی اتاقش ببینم داره چیکار می‌کنه، دیدم داره با ظرف‌های روز گازش ور می‌ره. بعد ازش پرسیدم «غذا پختی؟» بعد سعی کرد فعل پختن رو بیاره به زمان حال. گفت «آره! دارم غذا پختش می‌کنم. می‌پختشم» که من کمکش کردم و گفتم «آهان! داری غذا می‌پزی!» که سریع تایید کرد و گفت «آره! دارم غذا می‌پزم»


۳ نظر
تازه های یاسمین · شیرین زبانی ها
توضیحات تکمیلی
25 ژوئن 2014 @ 5:39 ب.ظ توسط باباش

دخترمون یاد گرفته که وقتی چیزی رو می‌گه و ما نمی‌فهمیم، یه کم فکر می‌کنه و از یه راه دیگه سعی می‌‎کنه قضیه رو توضیح بده که بفهمیم.

اولین باری که این اتفاق افتاد، خونه ی بابا ابی و مامان نیّر، سر میز شام نشسته بودیم. یهو یاسمین برگشت گفت: «نَک»! ما هم فکر کردیم که عینک می‌خواد. گفتیم «عینک»؟

– نهههه! نک!

– آره عزیزم. عینکت خونه‌س. میاریم برات. شامت رو بخور فعلا.

– نههههه! نک! نک! (همزمان دستش رو هم تکون می‌داد)

بعد دید ما نمی‌فهمیم چی می‌گه، یه کمی مکث کرد و یه چیزی توی این مایه‌ها گفت: «نک! من دارم! گاز من، نک!» و دوباره شروع کرد دستش رو تکون دادن. اینجا بود که فهمیدیم دخترمون «نمکدون» رو می‎خواد.

بار دومی که این قضیه تکرار شد، چند روز پیش بود. فکر کنم می‌خواستیم بریم بیرون و قرار بود لباس تنش کنیم. یکی دو تا لباس نشونش دادیم که انتخاب کنه. اما گفت: «نه! لباسم که دختر داره!». ما هم که نفهمیدیم کدوم لباسش رو می‌گه، رفتیم سر کمدش و لباس‌های مختلفی رو نشونش دادیم که ببینیم منظورش کدومه. بعد هی گفت «نه! دختر داره!» وقتی دید ما نمی‌فهمیم کدوم لباسش رو می‌گه، یه کمی فکر کرد و گفت: «دختر داره، رفتم پارک، با علی و سالومه!» و اینجا بود که ما تازه فهمیدیم که دخترمون کدوم لباسش رو می‌خواد. جالب اینجا بود که نه من و نه آزاده (که به یادآوری دقیق خاطرات و جزئیات مشهوره بین اطرافیانمون) یادمون نبود که اون روزی که با عمو علی و خاله سالومه بردیمش پارک، چه لباسی تنش بود. اینجا بود که فهمیدیم دخترمون علاوه بر اینکه به حرف‌هایی که می‌زنه فکر می‌کنه، می‌خواد از لحاظ حافظه هم روی دست مامانش بلند بشه.

 


۲ نظر
اتفاقات · تازه های یاسمین
رنگ ها
26 می 2014 @ 1:05 ق.ظ توسط مامانش

یاسمین این روزها پنج تا رنگ رو میشناسه و درست به کار میبره: قرمز، آبی، صورتی، زرد، سبز. نارنجی رو هم گاهی با قرمز اشتباه میگیره.
قبل از عید مفهوم رنگ رو فهمیده بود، میدونست اشیا جدا از ماهیتشون، هر کدوم یه رنگی دارن. بعضی وقت‌ها گیر می داد، هی چیزهای مختلف نشون میداد و که رنگشون رو بهش بگیم.
اولین رنگی که یاد گرفت قرمز بود: توی تعطیلات عید، رنگ هر چیزی رو ازش می‌پرسیدی، میگفت قرمز! اواخر تعطیلات قرمزها رو درست میگفت و آبی هم اضافه شد.
دو سه هفته پیش زرد و سبز رو هم یاد گرفت، اما معمولا باهم اشتباه می گرفتشون. ولی چند روزی خست که بی اشتباه تشخیصشون می ده.
پ.ن. اینقدر مطلب واسه نوشتن تو ذهنم مونده اما وقت نکردم بنویسم تو این مدت و نگرانم که فراموششون کنم. واسه همین این روزها از فرصت های کوتاه تو تاکسی یا حین خوابوندن یاسمین سعی می کنم استفاده کنم واسه ثبت وقایعی که ممکنه واسه دیگران معمولی و کوچیک باشه، ولی واسه ما عجیب و دوست داشتنی بوده.


یک نظر
تازه های یاسمین · رشد
سوال
24 می 2014 @ 2:58 ب.ظ توسط مامانش

۱۴ فروردین، داشتیم آخرین قسمت کلاه قرمزی رو می دیدیم. یکی دو تا شخصیت که تا حالا ندیده بودیم اومده بودن واسه خداحافظی. یهو یاسمین پرسید: مامان این کیه؟
وااای قلبم داشت وامیستاد!تاحالا با لحن پرسشی حرف نزده بود! چند بار تا آخر اون قسمت پرسید اینو و هربار من ضعف کردم! جواب چندتاش رو با نمی دونم دادم، اونم یاد گرفت و از فرداش وقتایی که من ازش می پرسیدم این چیه/کیه؟ مبگفت: نیمیدونم چیه!
حالا تو این یه ماه و نیم دیگه یاسمین همه جور سوال میپرسه:
چراغو روشن کنم؟
جوجو رو ببرم؟
لباس بشوشم(بپوشم)؟
میای اینجا؟
عمو بعید(وحید) اومده؟
کجایی؟ مترویی؟
سرکار بودی؟
کتاب بخونم؟
و خلاصه هر سوالی که شما توانایی پرسیدنش رو دارین، ولی با یه لحن شیرین و آروم و نازدار خاص!


یک نظر
تازه های یاسمین · شیرین زبانی ها
شروع استفاده از جمله؟
31 دسامبر 2013 @ 7:02 ب.ظ توسط مامانش

داره با جدیت با اسباب بازیش بازی می کنه. نیم ساعته به جای اینکه حلقه ها رو بچینه روی هم، برشون می داره، می اندازه توی جعبه. منم نشستم نگاهش می کنم و رنگ حلقه هایی که برمیداره رو یکی یکی میگم. وقتی همه حلقه ها رفتن تو جعبه، اون وقت جعبه رو برعکس می گیره. حلقه ها می ریزن بیرون، خوشحال نگام می کنه و میگه: اییییخت! و دوباره از اول. منم میخندم باهاش و میگم: آره رییییخت.

حوصله ام سر می ره، کتاب رو بر می دارم و شروع می کنم به خوندن، در عین حال سعی می کنم حواسم بهش باشه و باز هر چند تا یکی رنگها رو بگم یا موقع ریختن بهش لبخندی تحویل بدم و بگم آفرین.

چند دقیقه ای بازی می کنه، یهو میگه: مامان، بسسسته، کی(یه چیزی بین کی و گی)! یعنی مامان کتاب رو ببند، به من نگاه کن!


۳ نظر
تازه های یاسمین · شیرین زبانی ها
اولین نشانه رشد حس مالکیت
7 دسامبر 2013 @ 6:43 ب.ظ توسط مامانش

تا حالا یاسمین هر چی داشته و استفاده کرده خاص خودش بوده، کاملا شخصی. از بالش و پتو و لباس و لیوان و ظرف و قاشق و همه چی. پتوی خودش دیگه براش کوچیک شده. یه مدته صبح ها که هنوز خواب و بیداره و می خوایم ببریمش پیش مامان بزرگش، روش یه پتو مسافرتی می کشیم. یاسمین هم توی خونه مامان بزرگ با اون پتو سر می کنه، موقعی که می خواد چرت بزنه اون پتو روشه، مواقع بیکاری باهاش بازی می کنه، ظهرها با اون می آد پایین و … خلاصه دیگه اون پتو رو شناخته به عنوان پتوی «من». چند شب پیش عمه فرناز خونمون بود و پتوی مشابه اون رو انداخته بود رو پاش که گرم شه. یاسمین به محض دیدنش گفت: «من» و شروع کرد به کشیدن پتو. بهش گفتیم آره پتو مال یاسمینه، اما عمه فرناز گناه داره، سردشه، مریض می شه اگه پتو رو بگیری. اگه مریض بشه چی میشه؟ صدای گریه کردن در آورد. گفتیم خوب پس پتو رو بده عمه فرناز. گفت: من! و شروع کر د بازی کردن با پتو و کشیدنش رو خودش. یکی دوبار تکرار کردیم، دیدیم نخیر! احساس مالکیت قلمبه شده.

لازم به ذکره یاسمین ما خیلی مهربونه و همیشه در مورد بوس کردن یا تقسیم کردن خوردنی هاش با بقیه کاملا با مهربونی رفتار می کنه و از طرف دیگه عمه فرنازشم خیلی دوست داره. ولی نمی دونم این احساس مالکیت باهاش چه کرد که حاضر نشد از پتوش بگذره!

پ.ن. تعداد کلماتی که یاسمین می تونه بگه به صورت نمایی داره رشد می کنه و قابل ثبت نیست … ولی به زودی کلمات شیرینش رو می نویسم.


۲ نظر
تازه های یاسمین · رشد
پانزده ماهگی
27 اکتبر 2013 @ 11:27 ب.ظ توسط مامانش

رشد گفتاری: یاسمین هر چند روز یه بار به یه حرف جدید گیر می ده و توی صداهایی که تولید می کنه، دائم از اون ها استفاده می کنه. توی هفته اخیر دو حرف «ق» و «ز» رو حسابی تمرین کرد. معمولا وقتهایی که باهاش صحبت نمی کنیم و یا حتی خودمون مشغول صحبت هستیم و بهش توجه نمی کنیم، شروع می کنه پشت سر هم برای خودش حرف زدن.

هر روز که می گذره یاسمین با استفاده از ترکیب پانتومیم و یه سری کلمات محدود، بهتر می تونه باهامون ارتباط برقرار کنه. حتی می تونه با استفاده از این ترکیب جمله بگه. مثلا دستش رو می ذاره کنار گوشش و سرش رو خم می کنه (به نشونه خواب) و می گه ایش. یعنی دراز بکش، بهم شیر بده. اگه اینو بگه و بخوای نشسته بهش شیر بدی قبول نمی کنه! یا اینکه به روسری اشاره می کنه، بعد به سرش و بعد به در. یعنی روسری سرت کن، بریم بیرون. در واقع دیگه خیلی خیلی به ندرت پیش میاد که نتونیم منظورش رو بفهمیم و حتی با این روش کلی باهم حرف می زنیم. اتفاقات پیش اومده رو هم با استفاده از این روش برامون تعریف می کنه. کلماتی که به دایره لغاتش اضافه شدن:

  • بائِش: بالش
  • عس: عکس
  • بیش: بشین
  • مسی: مرسی. خیلی خوب و به جا ازش استفاده می کنه، طوری که همه قربون صدقه اش می رن وقتی تشکر می کنه.
  • اًخ: آشغال
  • دست
  • ماست
  • یخ: خیار! چون «خ» اول رو نمی تونه بگه، «ی» اضافه می کنه به اولش.
  • بس: بستنی
  • بل: بله
  • آبِزی: آب بازی. یکی دو ماه پیش یاسمین رو توی استخر یه باغ، روی استخر بادیش گذاشتیم و کلی آب بازی کرد. الان عاشق دیدن فیلمهای اون روزه  و موبایل من رو که می بینه سریع با گفتن این کلمه درخواست دیدن فیلمها رو می ده.
  • ایش: شیر. وقتی ازم می خواد که بهش شیر بدم.
  • ایس: سیب
  • آم: حامد
  • بدوبدو: این کلمه رو عمه فرناز بهش یاد داده و اوایل وقتی می پرسیدیم عمه فرناز چی می گه، با این کلمه جواب می داد. اما الان وقتی می خواد بگه یکی می دوه هم از این کلمه استفاده می کنه.
  • موز
  • ایندل: کیندل! جالب بود که اولین باری که این کلمه رو در کمال ناباوری گفت، چندین و چند بار درست تکرارش کرد. اما فردای اون روز وقتی ازش خواستیم دوباره بگه، تمرکزش رو گذاشت روی ادا کردن درست «ک» و دیگه نتونست کل کلمه رو بگه. هنوز هم «ک» خیلی کاربردی نداره توی دایره اصوات تولیدیش.

کلمات اصلاح شده:

  • بق: برق. قبل از یاد گرفتن حرف «ق» می گفت بخ.
  • باش: باشه.
  • بست: بستن و باز کردن در هر چیزی. قبلا بند می گفت.

حافظه: حافظه به شدت خوبی داره. طوری که اتفاقات یه ماه قبل رو (که توی این یک ماه دیگه براش یادآوری نشده) کاملا یادشه. دیگه نمیشه گولش زد و حواسش رو پرت کرد. دیشب، ساعت یک نصفه شب، داشت یه کاغذ رو با پشتکار و علاقه خوبی خط خطی می کرد. حاضر نبود پاشه بریم بشوریمش. بهش گفتیم بشوریمت و بعد بیا دوباره نقاشی کن. با گریه جدا شد و در حین عملیات تعویض پوشک، بالاخره آروم شد. تو این مدت کاغذ و مداد رو جمع کردیم به امید اینکه حواسش پرت شده باشه و دیگه مشغول بازی نشه و بگیره بخوابه. ولی به محض اینکه برگشت سر جاش، دوباره با استفاده از پانتومیم، درخواست کاغذ و مداد برای نقاشی داد!

نقاشی و مداد: در راستای علاقه به نقاشی و خط خطی کردن، باید بگم مداد رو به طرز عجیبی خوب تو دستش می گیره. دیروز خودم از تعجب داشتم شاخ در می آوردم و اول فکر کردم اتفاقی اون شکلی گرفت مداد رو. ولی بعد دیدم چند بار که از دستش افتاد و برداشت، اول یه جور دیگه تو دستش گرفت ولی کم کم جای دستش رو تغییر داد، طوری که دوباره مداد تو دستش، درست و به همون شکلی که ما می گیرم قرار گرفت.

بازی: به شدت بازی دوست داره. خودش می تونه خودش رو کاملا سرگرم کنه، ولی وقتی باهاش بازی می کنیم، خیلی با هیجان و لذت بیشتری بازی می کنه. هفته پیش مشهد بودیم. وقتهایی که سینا، پسرخاله ۹ ساله اش بود و باهم بازی می کردن، اگه صداشون رو می شنیدی حس می کردی دو تا بچه هم سن و سال بازی می کنن. دنبال هم می دویدن، توپ بازی می کردن و ….

انتخاب: وقتی دو یا چند گزینه جلوش می ذاریم، انتخاب می کنه. در مورد خوردن میوه، غذا، اسباب بازی، وقی ازش می پرسیم کدوم رو می خوای، جواب می ده و بعد واقعا فقط با همون گزینه کار داره.

غذا: دیگه کاملا از غذای خودمون می خوره و این قضیه کار ما رو حسابی راحت کرده. دوست داره که خودش غذا بخوره. معمولاً یک ظرف غذا جلوش می ذاریم و چیزهایی که می تونه با دست برداره رو روی اون ذاریم که بخوره، در همون حین خودمون هم بهش غذا می دیم. خیلی وقتها هم دوست داره قاشق دستش بگیره و غذا رو تیکه تیکه کنه و بعد بذاره تو دهنش. بعضی وقتها موفق می شه، ولی معمولا می ریزه بیرون.

بررسی رشد در پایان پانزده ماهگی: 

یاسمین امروز ۱۵ ماهه شد. برای اندازه گیری قد و وزن رفتیم مرکز بهداشت. قدش ۸۰ سانتی متر و وزنش ۱۰.۸ کیلو بود، وزنش طبق معمول روی نمودار مطلوب خودش جلو رفته و قدش یه منحنی بالاتر رفته.

سوال هایی که می پرسیدن و نکاتی چک می کردن که بچه از نظر رشدی تو این سن باید بهش رسیده باشه، اینا بود:

۱- چند تا دندون داره؟ من: ۶ تا.

۲- با توپ بازی می کنه؟ من: خیلی، هم با پا هم با دست.

۳- منظور حرفهاتون رو می فهمه؟ حمید: زیادی می فهمه. دیگه نگرانیم جلوش خیلی چیزا رو نگیم 🙂

۴- شیر مادر و غذا می خوره؟ روزی چند بار؟  من: شیر روزی سه بار حداقل، غذا هم ۵ وعده.

در مورد حرف زدن هم تا خواست سوال کنه، یاسمین شروع به صحبت کرد و جوابش رو داد. تو این سن باید چند کلمه بتونه بگه.


۳ نظر
تازه های یاسمین · تغییرات · رشد · شیرین زبانی ها