Lilypie Kids Birthday tickers
سرعت تغییرات
16 ژانویه 2013 @ 4:34 ب.ظ توسط مامانش

یاسمین در حوالی پایان ششمین ماه زندگیش، حدود ۵ کیلو وزن اضافه کرده و ۱۷ سانتی متر قد کشیده. دکترش می گه وزن گیریش خوبه، بازیگوشه و جزو بچه هایی هست که باید باهاشون صحبت کرد چون خوب ارتباط برقرار می کنن. به وضوح می شه دید که در برابر حرف هایی که می زنی و بازی ای که باهاش می کنی عکس العمل نشون می ده و می خواد حتی باهات حرف بزنه. تلاش می کنه هر جوری شده به چیزایی که دوروبرش هستن دسترسی پیدا کنه . گاهی اونقدر خودش رو واسه این کار به سمت بالا قوس می ده که می ترسیم گردنش درد بگیره. بعد از اینکه بالاخره اون جسم رو گرفت نوبت امتحان کردنش با دهنشه! می تونه اجسام رو به راحتی از این دست به دست دیگه بده و این کار رو تکرار کنه. یک سیب تقریبا بزرگ رو به راحتی توی دستش واسه مدت طولانی نگه می داره. رفتار غیرعادی عصبانیش می کنه. مثلا کتابی رو که همیشه تو دستش می گرفته و ورقش می زده، وقتی طوری به دستش می دیم که نمی تونه ورق بزنه، حرصش در می آد و ابراز نارضایتی می کنه. حدد یک ماهی هست که قهقهه های شیرینی می زنه که دل همه رو می بره. از اون خنده هایی که دلت نمی خواد تموم شه. دلیل این خنده ها بعضی وقتها اونقدر کوچیکه که باورت نمی شه با این اتفاق اینقدر شاد شده!عادت کرده شبها تا موقعی که روشنایی هست هر جور شده بیدار بمونه. به پهلو می چرخه اما نمی تونه از حالت خوابیده به پشت به حالت دمر در بیاد. شربت مولتی ویتامینش رو دیگه خیلی خوب با قاشق می خوره و هیچی بیرون نمی ده. فکر کنم دیگه آماده است واسه تغذیه با قاشق.دیگه خیلی تحمل موندن تو حالت دراز کشیده رو نداره و ترجیح می ده بشینه. موقع نشستن هم دوست داره دستش رو به طور مرتب به سطوح افقی جلوش مثل میز بزنه و گاهی اونقدر محکم می زنه که می گیم شاید دستش درد بگیره. کم کم داره  غریبه و آشنا رو تشخیص می ده و واکنشش نسبت به غریبه ها فرق می کنه. سابقا به هر کسی که بهش می خندید، لبخند تحویل می داد. اما حالا به کسانی که حس می کنه نمی شناسه و به خصوص توی محیط های نا آشنا، حاضر نیست لبخند بزنه. وقتهایی که دلش می خواد بغل شه کاملا دستش رو به سمتت دراز کنه و دست و پا می زنه.

یاسمین شش ماهه

این روزها ناباورانه به شش ماه گذشته نگاه می کنیم و به دخترکی که جلوی چشممون از اون موجود ساکت و خوابالود و نحیف به اینجا رسیده که احساسات مختلف رو می فهمه و نارضایتی و خوشحالیش رو با جیغها و قهقهه هاش ابراز می کنه. توی چشماش می شه برق خوشحالی و هیجان رو دید.

فقط یک ماه دیگه به پایان مرخصی مونده و کلی کار عقب مونده….


۴ نظر
تغییرات · رشد
۴ ماهگی
28 نوامبر 2012 @ 7:27 ب.ظ توسط مامانش

لباسهای یاسمین دونه دونه دارن براش کوچیک می شن… به عکسهای روزهای اول که نگاه می کنیم باورمون نمیشه دخترک نحیف و کوچولوی توی عکس یاسمین چهار ماه پیشه …. انگار یه بچه دیگه است … ۴ ماهه که یاسمین کنار ماست.

یاسمین ۴ ماهه ما ۷ کیلو وزن داره و قدش ۶۳ سانتی متر شده … دیگه خیلی خوب هر چیزی رو که جلوش می گیریم، اگه در حد و اندازه های دستش باشه، توی دستش می گیره و نگه می داره و تکونش می ده … گاهی اونقدر شدید که می ترسیم به صورتش بزنه و از دستش می گیریم … لثه هاش حدود یک ماهه که خارش داره و آب دهنش سرازیره، بعضی روزها کمتر و بعضی روزها بیشتر … دوست داره همه چی رو با دهنش تست کنه و به لثه هاش بکشه … اگه هیچی دستش نباشه با لباسش این کار رو می کنه … امروز اینقدر آستینش رو کشیده بود که بلندتر شه و راحت بتونه ببره توی دهنش، که داشت دستش از توی آستینش در می اومد … مدت بیشتری می تونه در حالیکه روی شکمشه سرش رو بالا نگه داره …. کم کم داره تمرین می کنه که بتونه بچرخه سر جاش!

واکسن ماه چهارم یاسمین خوشبختانه برخلاف انتظار و برخلاف شنیده های عموم که می گفتن از دوماهگی سخت تره، جز درد طبیعی موقع زدن آمپول، هیچ نوع درد، ورم و قرمزی پوست و سفت شدن محل واکسن رو نداشت. یاسمین فقط به خاطر استامینوفن هایی که می خورد، خوابش بیشتر شد، اما مثل هر روز بازی کرد و دست و پا زد و خوب خوابید. اینقدر بی عارضه بود که شک کردیم نکنه واکسن اشتباهی زده شده!

پ.ن. در مورد مطلب قبل درباره میز تعویض هم،به خصوص با دیدن کامنت آسمان، باید اضافه کنم که لازم نیست حتما چنین چیزی رو بخرین … می تونین جایی رو توی خونه برای خودتون با این هدف درست کنین یا از وسایلی که دارین و ویژگیهای ضروری میز تعویض رو داره، استفاده کنین … ویژگیهایی که یک میز تعویض هم باید داشته باشه، اینه که ارتفاعش در حدی باشه که لازم نباشه برای انجام کار خم شین… مثلا خوبه که تا سطح کمرتون بالا بیاد…. سه طرفش (جز سمتی که شما قراره بایستین) بسته باشه، که وقتی بچه سر جاش وول می خوره خطر افتادن از بغل میز رو نداشته باشه … اگر کشو یا جایی برای گذاشتن لوازم دم دستی تعویض هم داشته باشه که کار شما رو راحت تر می کنه، وگرنه مشکلی نیست…


یک نظر
تغییرات · رشد
یاسمین در شرف ۴ ماهگی
21 نوامبر 2012 @ 8:35 ب.ظ توسط مامانش

یاسمین دستهاشو میاره جلوی صورتش و بهشون نگاه می کنه و باهاشون بازی می کنه.

وقتی چیزی رو می گیری جلوی صورتش دستهاشو میاره جلو که بگیره و تکونش بده و وقتی گرفت، می تونه محکم تکونش بده… موقعی که اون چیز رو بالا ببری شروع می کنه دست و پا زدن و صدا در آوردن تا وقتی دوباره بیاریش پایین.

بعضی وقتها، چیزهایی که بغلش گذاشتی رو می گیره و می کشه، مثل عروسک یا حتی گوشه بالشتی که روش خوابده رو محکم میکشه و وقتی می بینه نمیتونه جلو بیاره اون رو، محکم تر می کشه… این کار رو بیشتر با دست راستش انجام می ده.

وقتی باهاش حرف می زنی ذوق می کنه و به شدت دست و پاش رو تکون می ده.

از دیدن خودش توی آینه کیف می کنه و می خنده.

به شدت هوشیار شده .. وقتی بغلش می کنی و راه می بریش توی خونه با دقت خیلی زیاد دور و برش رو نگاه می کنه … دیگه مثل قبل نگاهش به دوروبر سطحی نیست … حتی وقتی وسط شیر دادن جا به جا می شم، شیر خوردن رو ول می کنه و اول یه نگاه به دوروبرش می کنه ببینه کجاست و بعد شروع می کنه به شیر خوردن … یا وقتی وسط شیر خوردن صدایی میاد به خصوص اگه صدای شخص خاصی باشه، باز ول می کنه و می گرده دنبال صدا.

وسط شیر خوردن، وقتی تقریبا سیر شده، بازیگوشی می کنه و هی به من یا اطرافش نگاه می کنه … واسه همین دوباره مدت زمان شیر خوردنش طولانی تر از قبل شده.

وقتی روی شکمش میذاریش، سرش و شونه هاش رو بالا می آره و اگه سرحال باشه تا چند دقیقه می تونه این کار رو ادامه بده… اگه دستت روبذاری رو کف پاش، فشار می آره و به اون و کمی به جلو سر می خوره.

از وقتی شروع کرده به تلاش برای نشستن، دیگه خیلی حالت دراز کشیده رو دوست نداره و زود خسته می شه و غر غر می کنه تا بلندش کنیم یا توی بغلمون بنشونیمش.

تو دو هقته گذشته ساعت خوابش درست شد، صبح ها خودش ۸٫۵ صبح بیدار می شد. شبها هم ۱۱-۱۲ می خوابید… اما از جمعه که دوباره در برابر خواب مقاومت می کرد و کل روز رو نخوابید و شب هم دیر خوابید، ساعت بیداریش شده ۱۰ و ساعت خوابش هم بین ۱۱ تا ۱ متغیره.

معمولا وقتی خوابش میاد، بهونه گیری می کنه و اگه من یا حمید نباشیم، با گریه هاش خونه رو می ذاره روسرش و فقط تو بغل ما آروم میشه.

دختر خوش اخلاقیه وبه هر کسی که باهاش بازی کنه و حرف بزنه، می خنده …حتی تو اوج بهونه گیری اگه بغل من یا حمید باشه هم همین کار رو می کنه… اما امان از وقتی که بهونه گیری داره می کنه و کسی غیر ار ما بغلش کنه! به خصوص اگه این بغل کردن ناگهانی باشه!


۲ نظر
تغییرات · رشد
اولین تلاش ها برای نشستن
18 نوامبر 2012 @ 11:10 ق.ظ توسط مامانش

۲۲ آبان بود…

وقتی یاسمین در حالی که طبق معمول روی پام به حالت لم داده نشسته بود و بدن من تکیه گاه سرش و کمرش بود، با کلی تلاش سرش رو آورد جلو، بعد کلی زور زد تا کمرش رو هم جدا کرد و در حالیکه هی لق لق می خورد، سعی کرد به حالت نشسته (به صورت مستقل) در بیاد … بعد خسته شد و برگشت سر جاش و چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که دوباره این کار رو تکرار کرد … این حرکت چندین بار تو اون روز تکرار شد و هر بار مدت زمان نشستنتش بیشتر از قبل شد … خودش هم هر بار کلی ذوق می کرد… اون قدر تلاش کرد و خسته شد که بعدش سریع خوابش برد و خواب اون روزش تقریبا دو برابر روزهای قبل بود… و ما که ذوق می کردیم و تشویقش می کردیم و هیجان زده بودیم از این تغییر جدید و از این تلاش برای کامل شدن….

حس شوقش به شیرینی حس اولین حرکتش توی شکمم بود ….


یک نظر
احساسات · تغییرات · خبر · رشد
دنیای این روزای ما
6 نوامبر 2012 @ 5:09 ب.ظ توسط مامانش

یاسمین تقریبا سه ماه و نیمه است. ۶٫۸ کیلو وزن و ۶۱ سانتیمترقد داره. دکترش میگه از رشدش راضیه. آخرین بار توی مطب دکتر، پسری رو دیدم که دقیقا روز تولدش با یاسمین یکی بود اما خیلی بد شیر می خورد. هر بار شیر خوردنش ۵ دقیقه بیشتر طول نمی کشید و هر نیم ساعت شیر می خورد! اونجا بود که کلی افتخار کردم به یاسمین و ممنون شدم ازش :دی

چرخش: این روزها یاسمین داره کم کم قابلیت چرخش پیدا می کنه. بعضی وقتها تیو خواب ۴۵ درجه تو جاش می چرخه. فعلا پایین تنه اش رو خوب می تونه از زمین بلند کنه و به یه سمت بچرخونه، اما شونه هاش رو هنوز نمی تونه بلند کنه. باید کم کم منتظر باشم خودش بدون کمک از حال طاق باز به روی پهلوش بچرخه.

از جغد تا مرغ: اینقدر بعد از دنیا اومدن یاسمین به بیداری های شبونه و خوابهای صبح عادت کردم که طبیعتا یاسمین هم عادت کرد! اما بعد از یه مدت دیدم که اینجوری فایده نداره و به هیچ کارم نمی رسم. برای همین سعی کردم کم کم ساعت بیداری جفتمون رو تغییر بدم. اول از خودم شروع کردم و از دیروز یاسمین رو هم ۹.۵ صبح بیدار کردم. تا قبل از این، ساعت بیداریش حول و حوش ۱۱ بود و اگر حتی ما هم خواب بودیم، اون برای خودش بیدار می شد و دست و پا می زد. اما دیروز هنوز تو خواب بود که بلندش کردم. طفلکی اول تو بغلم هم خواب بود، اما وقتی حمید رو دید چشاش باز شد و خندید. صورتش رو که شستم دیگه بیدار شد و بعد از یه ساعتی باز یه چرت زد. شب هم زودتر خوابید. امروز خودش قبل از ۹ بیدار شد! …. امیدوارم ساعت خوابش درست بشه به زودی.

ترس: تا همین چند وقت پیش یاسمین از شنیدن صداهای بلند وسایل برقی نمی ترسید. به راحتی غذاساز رو روشن می کردیم و اون واسه خودش زندگیش رو می کرد. اما انگار از وقتی هوشیارتر شده، کم کم حس ترس هم توش زنده شده. به خصوص وقتی صداهای بلندی می شنوه که منشاش رو نمی بینه. دیروز خواستم غذا درست کنم. یاسمین توی پذیرایی دراز کشیده بود و من حین کار باهاش حرف می زدم که حس نکنه تنهاست.بعضی وقتها برمی گشت و نگاه می کرد و می خندید. اما گوشت کوب برقی رو که روشن کردم، یهو جیغش رفت هوا!‌ از اون گریه هایی که وسطش نفسش بند می آد. سریع خودم رو رسوندم و بغلش کردم. آروم که شد، بردمش توش آشپزخونه و این بار در حالیکه می دید گوشت کوب رو روشن کردم تا بدونه صدا از چی بوده. یک کم آروم نگاه کرد و بعد لب ورچید. قبل از اینکه گریه کنه دوباره خاموشش کردم. بردمش رو تختش خوابوندمش، در اتاقش رو بستم. مشغول نگاه کردن آویز بالای سرش شد. اومدم دوباره کار با گوشت کوب رو ادامه دادم. خواستم وسط کار بهش سر بزنم و مطمئن شم آرومه. رفتم در اتاق رو باز کردم و با صدای بلند سلام کردم. یهو ترسید اما این بار شاید چون دید منم دیگه گریه نکرد. از دفعه های بعد، اول که می رسیدم، اول در می زدم آروم و بعد با صدای آروم صحبت می کردم که نترسه.

زودرنج: یاسمین همیشه دور و برش پر بوده مورد توجه بوده و حداقل یک نفر داشته باهاش حرف می زده و بازی می کرده. حدود یک ماه پیش بود و از معدود شبهایی بود که سه تایی خونه خودمون بودیم. اول با حمید یکم باهاش بازی کردیم و بعد شروع کردیم تلویزیون دیدن. یاسمین هم روبه رومون بود و داشت نگاهمون می کرد. بعد از یه مدت برگشتیم نگاهش کردیم دیدم لب ورچیده، حمید خواست بغلش کنه که شروع کرد به جیغ زدن! ناراحت شده بود که چرا بهش توجه نکرده بودیم! از اون موقع تا حالا هم چندین باز پیش اومده که وقتی  می بینه کسی پیششه و توجهش بهش نیست، غر می زنه.

وقت هایی برای خودم، وقت هایی برای خودش: از وقتی یاسمین دنیا اومده، حس می کنم باید تمام تلاشم رو بکنم واسه کمک هر چه بیشتر به یادگیریش و فکر می کردم هر چه بیشتر باهاش وقت بگذرونم، حرف بزنم یا براش کتاب یا شعر بخونم، به این یادگیری کمک می کنه. واسه همین هر وقت بیدار بودم، کل کارهای خودم رو تعطیل می کردم و می رفتم پیشش. حتی وقتی خودم وقت نداشتم، سریع می بردمش پیش مامان بزرگ یا عمه فرناز. اگه روزی اونا نبودن دیگه کارهای خودم انجام نمی شد. و اینقدر با گذشت زمان این حس حالت افراطی ای پیدا کرد که اگه یه مدت کوتاه می دیدم تنهاست، عذاب وجدان می گرفتم که بیچاره با خودش تنهاست! اما چند وقت پیش سعی کردم این حالت و از بین ببرم. به خصوص بعد صحبت با چند نفر از دوستان که به شدت بهم تذکر دادن که اینجوری بعدا برای خودش هم حتی سخت می شه. خلاصه، سعی کردم به خصوص موقع هایی که سرحال تره و به خاطر تنهایی غر نمی زنه، هر چند وقت یک بار به حال خودش بذارمش و به کارهای خودم برسم و فقط از دور مواظبش باشم. دیروز در حین این کار، دیدم دستهاش رو گرفته جلو صورتش رو داره نگاهشون می کنه و باهاشون بازی می کنه! طفلکی تازه وقت پیدا کرده بود واسه این نوع کشف و شهودها! خلاصه که پدران و مادران آینده، بچه ها هم مثل ما وقت لازم دارن برای خودشون و واسه یه سری یادگیری ها، به کمک نیاز ندارن. پس با پر کردن وقتشون ین نوع یادگیری ها رو به تعویق نندازین.

من می تونم: دارم کم کم سعی می کنم بتونم کنار یاسمین کل کارهای خودم رو انجام بدم، بدون نیاز به کمک. چند روز اخیر که هر روز به یه دلیل مامان بزرگش نبوده و این کار رو اجباری انجام دادم، اعتماد به نفسم تو این زمینه بالا رفته! این اجبار باعث شد یاد بگیرم که چه جوری هم به کارهای خودم برسم و هم به یاسمین و این خودش حس خوبیه. وقتی کم کم روال زندگی با وجود این موجود شیرین جدید دستت می آد و می بینی داری از پسش بر می آی.


یک نظر
احساسات · تغییرات · خبر
تازه های یاسمین،‌ از بدو تولد تا امروز
1 نوامبر 2012 @ 11:55 ق.ظ توسط مامانش

اولین لبخند بزرگ: ۱۴ مرداد . لبخندهای اولیه رو هنوز فقط تو خواب خرگوشی می زد.

اولین تعقیب حرکت ها با چشم: ۱۵ مرداد.

اولین خنده،‌ وقتی که در واکنش به حرف هایی که باهاش می زدیم لبخند می زد: حوالی نیمه شهریور.

اولین چرخش ۱۸۰ درجه سر: ۲ مهر.

اولین صحبت ها (وقتی که در جواب حرف هایی که باهاش می زدیم، صدا در آورد): ۱۲ مهر.

اولین باری که سر پلاستیکی شیشه شیر رو پس زد: ۲۰ مهر.

اولین همکاری، وقتی یاد گرفت موقع در آوردن محتویات دماغش، با استفاده از پوآر یا فین گیر، آروم بمونه و کمک کنه که راحت این کار رو انجام بدیم: هفته اول مهر.

نگه داشتن سر: این مورد خیلی تدریجیه و اولین بار نداشت. یاسمین از همون روزهای اول تلاش می کرد سرش رو بلند کنه و حدود ۲-۳ ثانیه نگهش می داشت. ۲۷ روزش بود که کاملا سرش رو بالا می آورد و حدود یک دقیقه به راحتی سرش رو بالا نگه می داشت. نیمه های شهریور می تونست حدود چند دقیقه نگه داره سرش رو و حتی در همون حال سرش رو بچرخونه، اما بعد از اون خسته می شد و می افتاد. از اواخر شهریور هم دیگه سرش رو کامل می تونه خودش نگه داره.

بالا آوردن سر و شونه ها یا در واقع وقتی سعی می کنه با استفاده از عضله های کمر خودش رو بالا بیاره: از اواخر شهریور شروع شد، وقتی که روی دست نگه می داشتیم، طوری سینه اش روی دستمون بود و پاهاش آویزون بود، خودش رو از کمر بالا می کشید. از حوالی ۲۳ مهر، موقعی که نشسته است، سرش رو می آره جلو و یه بار کم مونده بود با سر بره تو دسته مبل! از اوائل مهر هم موقع شستنش،‌ خودش رو جمع می کنه و می خواد با سر بیاد بالا :دی

اولین بازی موقع شیر خوردن، وقتی که وسط شیر خوردن سرش رو بالا آورد، نگاه کرد و خندید و با این خنده ها و نگاه هاش در واقع با مامانش بازی کرد: ۲۶ مهر.

اولین بازی با جغجغه اش با کمک دستهاش، وقتی که کاملا ارادی با تکون دادن دست ها صداش رو در می آورد و با انگشتهاش جغجغه رو می گرفت: ۱ آبان.

اولین ابراز حس عدم امنیت: ۷ آبان. در باب این کشف دردناک مطلب جداگانه ای سر فرصت می نویسم.


۶ نظر
تغییرات · رشد
یاسمین و خواب
31 اکتبر 2012 @ 9:17 ب.ظ توسط مامانش

یاسمین سه ماهه شده. دختر خوب و آرومیه. دقیقا بعد از تموم شدن ماه دوم زندگیش، اوضاع معده و روده اش بهتر شده ودیگه خبری از اون دفع های پر زور و فشار نیست و فقط بعضی وقت ها از حالت چهره اش یا صدای خود خروجی، میشه فهمید که کاری کرده :دی

خواب یاسمین و مامان: از دوماهگی خواب شب یاسمین تقریبا به ۴-۵ ساعت رسیده و به مامانش کمک می کنه که خواب نسبتا خوبی داشته باشه. معمولاْ صبح ها تا ساعت ۱۱ می خوابیم و شبها ۱.۵ تا ۲ … اما کم کم داریم سعی می کنیم خواب صبح رو کمتر کنیم و من فعلا خوابم رو به ۹.۵ الی ۱۰ صبح رسوندم و نیم ساعتی زودتر از یاسمین پا می شم. یاسمین هم بعد از اولین بیداری که پوشکش هم عوض می شه معمولاْ نیم ساعتی بیداره و بعد از خوردن شیر بعدیش می خوابه تا ظهر. از ظهر به بعد هم معمولا چرت های کوتاه می زنه. تا سرشب که معمولا یه خواب یکی دو ساعته داره و دیگه باز خوابهاش کوتاه میشه تا آخر شب. حالا امیدوارم با زودتر بیدار شدن صبحمون، ساعت های خوابمون رو کلا دو سه ساعت جلو بکشم.

محل خواب: تا قبل از سرد شدن هوا،توی پشه بند بغل تختمون می خوابید، اما از وقتی سرامیک ها سرد شدن، بین خودمون می خوابوندیمش که طبیعتا شیر دادن بهش برای من هم راحت تر بود و بین شیر خوردنش چرت می زدم و بعدش هم از اونجایی که تجربه کم کم ثابت کرد بعد از شیر خوردن به صورت دراز کشیده، آروغ نمی زنه،‌بلافاصله به ادامه خوابم می رسیدم. خوبیش این بود که همزمان با طولانی شدن خواب شبونه، شبها فقط جیش می کنه و واسه همین می شه با فاصله طولانی تر عوضش کرد و لازم نیست نصف شب واسه تعویض پوشک خوابت رو بپرونی :دی از چند شب پیش که دوباره شوفاژها رو روشن کردیم، دوباره شبها می ذاریمش بغل تخت توی پشه بند. چند شبی که خواب بوده و بردیمش، مشکلی نداشته و یکی دو بار که صبح زودتر از من بیدار شده دیدم آرومه و داره دوروبرش رو نگاه می کنه. اما یکی از این شبها که بیدار بود و گذاشتیمش اون تو، اینقدر غر زد که بیخیال شدم و واسه اینکه حمید هم از سروصداهاش بیدار نشه آوردمش بین خودمون و دیگه ساکت شد. ولی در کل امیدواریم بتونیم به زودی روی تخت خودش بخوابونیمش.

 

 


۲ نظر
تغییرات · خبر
هفته سی و پنجم
29 ژوئن 2012 @ 2:16 ب.ظ توسط مامانش

هفته سی و پنجم هم در آستانه تموم شدنه و فقط ۳۷ روز مونده تا اومدن یاسمین، اونم اگه زودتر از موعد دنیا نیاد ….

تغییرات خودم: شکمم همچنان داره بزرگ میشه و هر هفته با هفته قبل کاملاً فرق داره! … فعلاً موقع خواب مشکل خاصی ندارم … بین زانوهام بالش می ذارم که به کمرم فشار نیاد …  سعی می کنم پهلو به پهلو شدنم آروم باشه .. چون حس می کنم از این ور می افته اون ور و جمع میشه سمت جایی که خوابیدم …. ولی هنوز این جابجایی، یا پیدا کردن وضعیت راحت برای خواب سخت نیست …. دیگه تقریباً هر شب باید یه بار نصفه شب واسه دسشویی پاشم … ولی بازم نسبت به خیلی ها مثل اینکه اوضاعم بهتره ….

خیلی زود خسته می شم …. اگه کلی خوابیده باشم هم باز زود خوابم می گیره … تحملم در برابر درد کم شده … کم کم بالا و پایین رفتن از پله ها سخت شده و حس می کنم به زانوهام فشار می آره … خیلی وقتا حس می کنم زانوهام دیگه تحمل وزنم رو نداره … تا یه ماه دیگه نمی دونم قراره چه جوری تکون بخورم !….

وزنم ۱۲.۵ کیلو اضافه شده …. حدود ۱۰ روز پیش برای اولین بار، تو همون مسیر پیاده روی همیشگی کم آوردم … طوری که هر ۵ دقیقه باید می نشستم واسه استراحت! …. یه جای ثابت ایستادن هم دیگه زود خسته ام می کنه و کمرم رو تو کوتاه مدت درد می آره ….

دکترم می گفت دیگه از هفته سی و چهارم می تونی مرخصی ات رو شروع کنی اگه می خوای، اما من همچنان مثل سال قبل می رم سر کار …. البته قراره از ۲۶ تیر،که میشه یه چند روزی بعد از هفته ۳۷ ام، دیگه مرخصی ام شروع بشه و بمونم خونه … اگه همون ۱۰ مرداد دنیا بیاد میشه حدود ۲ هفته استراحت قبلش که فرصت خوبی باشه واسه آماده شدن … مرخصی هایی که طلب دارم رو هم جمع کردم و اگه موافقت بشه که همه رو باهم بگیرم، تا آخر بهمن پیش یاسمین می مونم … حس روزهای آخر کار هم عجیب و غریبه … حس اینکه دفعه بعدی که بیام تو همین شرکت و پشت این میزها دیگه یاسمینی بیرون از خودم هست که فکرم پیششه و …

تغییرات یاسمین: تکونهای یاسمین همچنان فقط شکل چرخش داره … یهو یه جا قلمبه و سفت میشه و بعد حس می کنی می چرخه و این قلمبگی می ره سمت دیگه … خیلی لگد و ضربه نمی زنه …. احتمالاً دختر آرومیه :دی بیشتر تکون خوردن هاش هم سر ظهر یا اوائل شبه … از حدود هفته پیش دیگه حتی ریه هاش هم کامل شده… می گن بچه اگه بعد از ۳۵ هفتگی دنیا بیاد احتمالاً بدون نیاز به دستگاه می تونه راحت نفس بکشه و بمونه و دیگه مثل بچه ایه که به موقع دنیا اومده … از این به بعد فقط مشغول وزن گیریه …. کم کم مایع توی کیسه آب هم کم میشه و با بزرگ شدن خودش، جاش توی کیسه آب خیلی تنگ میشه …. الان خیلی وقت ها که حس می کنم یه جا قلمبه شده، می تونم از بزرگی و کوچیکیش تشخیص بدم که احتمالاً سرشه یا دست و پاشه :دی …. خیلی حس خوبیه، حس کردنش زیر دستت … گاهی فکر می کنم چقدر بعد از دنیا اومدنش دلم تنگ میشه واسه این تکون های داخلی …. و اینکه هی به بقیه بگم الان اینجاست و اونا با خوشحالی بیان دست بذارن و حسش کنن …

هفته پیش دکتر بودم … اول که خودم رو وزن کرد گفت چرا چاق شدی اینقدر؟ گویا باید در عرض یک ماه سه کیلو اضافه می شدم ولی اضافه وزن من نسبت به ماه قبل ۵ کیلو بود …. بعد سونوگرافی نشون داد که یاسمین هم کلی بزرگ شده توی این یه ماه اخیر و دکتر گفت با این اوصاف به ۴ کیلو میرسه و اگه اینجوری بشه باید سزارین کنی … وقت ویزیت بعدی رو هم دیگه توی خود بیمارستان داد، برای سه هفته بعد …. کلی هم توصیه کرد که اگه اتفاق خاصی افتاد، مثل پارگی کیسه آب یا ورم زیاد پاها یا درد و اینها سریع به اتاق زایمان بیمارستان خبر بده و بیا … اینا رو که گفت، قشنگ قلبم شروع کرد تند تند زدن …. واقعاً داره دیگه خیلی خیلی نزدیک میشه ….

حمید: حمید داره به شدت روزشماری می کنه … خیلی بیشتر از من …. همش تو فکر اینه که وقتی دنیا بیاد چیکار می کنیم و اینها … و اینکه چقدر با وجود خستگی، کنارش بودن و مواظبت ازش می تونه خوب باشه …. تو خیابون بچه و به خصوص دختربچه که می بینه ضعف می کنه و می گه فکر کن… چند وقت دیگه خودمون اینجوری ایم :دی خیلی وقتا با یاسمین حرف میزنه یا سرش رو می چسبونه به شکمم که تکون هاش رو روی صورتش حس کنه ….

آمادگی: اون حس عدم آمادگی و اینها هم خوشبختانه یک هفته بیشتر طول نکشید … مرسی از همه کسایی که کمک کردن …..

سعی کردم استراحت هام رو بیشتر کنم … تو مدت استراحت هم یه سری مطالب در مورد رشد کودک بخونم یا گوش بدم …. یه سری لیست کارهایی هم که فکر می کردم تا قبلش باید انجام بدم رو نوشتم و تو این مدت یکی یکی انجامش دادیم … حمید هم یک کم کارهای توی خونه اش کم شد و هم بیشتر پیش هم بودیم  و هم به کارهامون رسیدیم تو این مدت … فکر کنم این خودش بزرگ ترین دلیل از بین رفتن این حس بود …

هفته پیش یه سر زدیم به شهر کتاب و کلی کتاب داستان و لالایی گرفتیم واسه یاسمین … بعد هی توهم زدیم که دنیا اومده و ما داریم این لالایی ها رو می خونیم … یا کتاب داستان ها رو گذاشتیم جلوش و براش شعرهاش رو می خونیم و اونم زل زده به عکسهای رنگی رنگی کتاب ….

کم کم تو فکر آماده کردن کیفش هستیم واسه روز زایمان …. تو فکر شستن لباس هاش و آماده کردن وسایل اولیه اش … باید یه لیستی آماده کنیم از وسایلی که توی بیمارستان ممکنه لازم بشه ….

دیروز از جلوی بیمارستانش هم رد شدیم ….. حس اینکه چند وقت دیگه اینجا به دنیا بیاد و اولین جایی که می بینه از این شهر این بیمارستان و خیابونهای اطرافشه، عجیب بود ….


۵ نظر
احساسات · تغییرات · خبر · رشد
شروع سه ماهه سوم – شروع سختی ها
10 می 2012 @ 10:45 ق.ظ توسط مامانش

شش ماه تموم شده و الان توی ماه هفتمم…. یاسمین بزرگ شده … بیبی سنتر میگه حدود ۹۰۰ گرمه و قدشم به ۳۶-۳۷ سانت میرسه …. شکمم از دو سه هفته پیش هم بزرگ تر شده … سه چهار روز اخیر ضربه هاش رو کمتر حس می کردم …. نمی دونم .. شاید جاش بزرگ شده دیگه کمتر حس میشه …. مدل تکون خوردناش فرق کرده اصلاْ… قبلاً ضربه می زد .. الان یه چرخش های عجیب غریب هم اضافه شده …. حس می کنم اون تو داره قلقلکم میده …

همه میگن سه ماه اول از جهت اینکه خیلی ها حالت تهوع و ویار دارن سخته (که من نداشتم)…. سه ماهه دوم که این حالت ها از بین میره و هنوز خیلی وزن اضافه نکردی، سه ماهه خوب ماجراست … سه ماهه سوم اما با توجه به سنگینی سه ماهه آخر سخته و تازه باید منتظر علائم هم باشی …. الان سه ماهه سخت ماجرا پیش رومه … تا اینجا حدود ۷ کیلو وزن اضافه کردم … فعلاً از ورم دست و پا و صورت خبری نیست … امیدوارم همینجوری ادامه پیدا کنه … دو هفته ای هست که وقتی زیاد می شینم عضله های کمرم درد می گیره …. باید تو فاصله های کوتاه پاشم و یه کم راه برم … من که عادت نداشتم پشت میز کامپیوتر تکیه بدم زیاد به پشتی صندلی، حالا دارم خودمو عادت می دم بلکه دیرتر خسته شه پشتم …. یه وقتا که طبق عادت قبلی همونطور نشسته میزو می گیرم و خودمو میکشم جلو که به میز نزدیک شم، از اینکه هنوز با این همه فاصله دیگه جایی نمونده و شکمم میخوره به میز خنده ام می گیره … هنوز به اندازه قبل می تونم کار کنم و ساعت کاریمو کم نکردم فعلاً….

بعد از ظهرهایی که بابا سروان به موقع بیاد خونه باهم میریم پیاده روی…. یه پارک پیدا کردیم نزدیک خونه که راهش هم سربالایی و سرپایینی نداره و راحت میشه رفت و اومد …. حدود ۴۰ دقیقه پیاده روی می کنیم …. میوه می بریم و وسط پیاده روی، ۱۰ دقیقه ای می شینیم به میوه خوردن … هم پیاده روی کردیم… هم میوه مونو خوردیم … هم حالِ هوای خوب و بهاری رو بردیم … هم گپی زدیم در مورد اتفاقات دوروبر… واقعاً تو روحیه تاثیر داره .. بیخود نیست ملت اینقدر می رن پارک … ما تفریحمون فقط فیلم دیدن بود بعد از رسیدن به خونه :دی شما هم امتحان کنین …

با بزرگ شدن شکمم و مشخص شدن قضیه در نگاه اول، نگاه آدمای دوروبر هم تغییر کرده…. تو پارک و خیابون و همه جا معمولاً خانومایی که خودشون تو سنی هستن که احتمالاً بچه ای دارن با یه لبخند خوب و مهربون نگاه می کنن…. آدمای دوروبر اگه خوردنی ای دم دستشون باشه میان تعارف می کنن و امکان نداره بذارن رد کنی … حتی همسایه بغلی که اون اوائلی که اومدیم خونمون، یه کم کانتکت داشتیم باهم و تقریباً سرسنگین بودیم، دیشب ساعت ۱ که رسیدیم دم خونه و داشتیم می رفتیم تو، با یه ظرف قورمه سبزی و یه دیس برنج اومد دم در…. گفت امروز درست کردم گفتم بوش میاد شاید دلت بخواد … تو شرکت هم که همه منتظرن من یه چیزی هوس کنم …. اما دریغ از یک ذره هوس! اونجام بچه ها هوامو در مورد خوردنیها دارن و کلاً خوش می گذره :دی همیشه فک می کردم حس این دوران به خصوص جلوی غریبه ها باید سخت باشه … ولی الان دوسش دارم …

کمتر از سه ماه دیگه مونده (احتمالاً) تا اومدنش… خیلی کارها باید بکنیم …. تو این مدت از این و اون شنیدیم که به خصوص یکی دو ماه اولش خیلی سخته …. تقریباً هنوز هیچی در مورد نگهداریش نمی دونیم … این مدت هم وقت خوندن و دنبال کردن این موضوع ها رو نداشتیم …. به امید کمک مامان و باباهاییم واسه اون اوایل …. بعدشم هر چه پیش آید خوش آید …. سعی می کنم خیلی فکر نکنم …. ولی خوب بعضی موقع ها نمی شه واقعاً…..

تازه هفته پیش وقت کردیم یکم فکر کنیم در مورد اتاقش و وسایل خوابش و …. اینکه چطوری اتاق دوم کوچیکی رو که داریم که اونم با تنها کمد خونه و کامپیوتر و کتابخونه بزرگمون پر شده، براش آماده کنیم، خیلی سخته …. حالا که به نظر میاد موندگاریم، شاید رفتیم دنبال یه خونه یه ذره بزرگ تر …. که حداقل دوروبرش خیلی هم شلوغ نباشه …..


۸ نظر
تغییرات · خبر · رشد
حس زندگی
14 آوریل 2012 @ 7:46 ب.ظ توسط مامانش

خط – نقاشی: هفته دوم عید رفته بودیم بازدید برج میلاد … توی نمایشگاهی که توی بخش سکوی بازش گذاشته بودن، یه سری کارهای هنری رو گذاشته بودن و نمایش می دادن و می فروختن …. توی هر بخشش یه نفر نشسته بود همون موقع کارهای نمونه انجام می داد…. توی یه بخش یه آقایی کار خط- نقاشی می کرد… در واقع با خطاطی و استفاده از رنگ ها و طرح های مختلف شکل های خوشگل درست می کرد… ما هم گفتیم اسم یاسمین رو بنویسه به همین روش …. اونم در کمتر از ۳-۴ دقیقه خط-نقاشی سمت راست صفحه رو کشید….

سونوگرافی ماه پنجم: هفته پیش نوبت معاینه و سونوگرافی ماه پنجم بود. سونوگرافی این ماه رو دکتر قرار بود خودش انجام بده. می گفت معمولاْ یکی از سونوگرافی های ماه ۳ یا ۵ رو خودم انجام می دم و یکی رو می فرستم بیرون که نظر یکی دیگه رو هم بدونم …. ما چون قبل از تعویض دکتر یه سونوگرافی بیرون انجام داده بودیم، این بار قرار شد خود دکتر انجام بده …. کلی با ذوق و شوق رفتیم که مثل دفعه پیش ببینیمش و حرکاتش رو که حس نمی کنیمش، حداقل اون تو ببینیم …. حمید هم بالاخره هر جور بود مرخصی ساعتی گرفت و نگهبانی اش (ماهی یه بار بعد از آموزشی بازم باید واسته واسه نگهبانی توی پادگان) رو جابجا کرد و رفتیم … اما این بار نمی دونم به خاطر مدل خود سونوگرافی بود یا تفاوت دستگاه، که هیچی تشخیص ندادیم …. توی سونوگرافی ماه پنجم دکتر می خواست اندام های بدن رو ببینه که همه شکل گرفتن یا نه …. از کلیه چپ و راست تا دست های باز (برای تشخیص انگشت ها) و صورت و همه چی … اما توی سونوگرافی ماه سوم که در  واقع یه مرحله از تشخیص مشکلات کروموزومی بود و به سونوی NT معروفه، غیر از وجود اندام ها، اندازه اونا و شکل عادیشون مهمه …. خلاصه اینکه کلی ضدحال خوردیم …. و بابای یاسمین توی اولین ملاقات فقط دلش رو با شنیدن ضربان قلب یاسمین خوش کرد …. بعد از اینکه اومدیم بیرون تازه فهمیدم چقدر دوست دارم ببینمش …. چقدر منتظر چهار ماه دیگه ام

یاسمین تنبل: این یکی دو هفته اخیر چند باری یه سری ضربه حس می کردم، اما خیلی کم بود و خیلی شبیه به حرکات روده … اونم وقتی دراز کشیده بودم حس می کردم  و چون اصولاْ‌ موقعی دراز می کشم که خیلی خسته ام و سریع خوابم می بره، تعداد دفعات حس کردن این ضربه ها خیلی کم بود … خلاصه اینکه کم کم داشتم نگران می شدم که این دختر چرا تکون نمی خوره؟…. موقع سونوگرافی هم که دکتر می خواست صورتشو ببینه، یاسمین روش اون ور بود و هر چی دکتر به شکمم فشار می آورد که صورتشو برگردونه و باهاش صحبت که می کرد که «دختر صورتتو بهم نشون بده»، یاسمین گوش نمی داد …. بالاخره با زحمت دکتر یه چیزایی دید و بعد از سونوگرافی گفت رشدش نرماله …. وقتی گفتم هنوز نمی تونم حرکاتش رو حس کنم، گفت اشکال نداره و هنوز اونقدر قوی نشده عضله هاش که بتونه ضربه هایی بزنه که حسش کنی…

حس زندگی: پنج شنبه ظهر به پهلوی چپ دراز کشیده بودم که دو تا ضربه کوچیک طبق یکی دو هفته اخیر حس کردم، اما بعدش حس کردم یه چیزی قل خورد و چسبید به همون گوشه چپ… به حمید گفتم فک کنم این دیگه خودشه و دستش رو گذاشتم رو شکمم و حتی حمید هم سه تا ضربه پشت سر هم بعدی رو حس کرد…  دیروز حتی موقع نشستن و وسط حرفهای جدی خونوادگی، هم یکی دو تا ضربه پشت سر هم حس کردم و یکیش اینقدر محکم بود که خنده ام گرفته بود …. یاسمین بالاخره داره زورشو نشون می ده .. گویا حرفهای خانوم دکتر که گفته بود ضعیفه عصبانیش کرده و می خواد ابراز وجود کنه….

امید:هوای خنک و تمیز بهاری این روزا، درخت های سبز و گل های رنگاوارنگ و صدای پرنده ها به خصوص صبح ها که کم کم از خواب پامیشیم، کلی اول هر صبح انرژی مضاعف و روحیه شروع یه روز جدید رو می ده … اما حس این تکون ها، حس وجود یه زندگی جدید، حس نزدیک شدن اومدنش، صد برابر همه اینا انرژی و امید می ده … و از طرفی روحیه می ده که همه فشارها، خستگی ها و خبرهای بد روزانه رو تحمل کنیم و  یادمون بره  ….

خوشحالم


۷ نظر
تغییرات · خبر · رشد