Lilypie Kids Birthday tickers
ایمن سازی خانه
22 جولای 2013 @ 11:55 ب.ظ توسط مامانش

آخر هفته گذشته سعی کردیم خونه رو بیشتر از قبل برای یاسمین ایمن کنیم. اما روند کلی ایمن سازی روندی طولانی بود که به مرور تکمیل شد:

از وقتی یاسمین شروع بعه چرخیدن کرد، تخت ما و مبلها براش خطرناک شد و کلا هر جای بلندی که می تونست با غلتیدن، از روش بیفته. خوب اون موقع کافی بود که روی همچین جاهایی نذاریمش یا اگه می ذاریمش دورش بالش بچینیم که به اونا گیر کنه.

بعدتر که یاد گرفت دستش رو به جایی بگیره و بلند شه، جاهای بیشتری براش خطرناک شدن، از جمله لبه تیز میزها و همینطور انواع تکیه گاه های متزلزل! خوشبختانه خونه خودمون خیلی از این موارد نداره. ولی خطرناک تر از اینکه موقع بلند شدن سرش به کجا بخوره، این بود که اگه در حالت ایستاده بیفته، سرش به کجا می خوره (به خصوص اوایلش که محکم نمی ایستاد). در این مورد سعی می کردیم همیشه پهلوش باشیم و مواظب باشیم نیفته. راه دوم این بود که پشت سرش رو پر کنیم از بالش و چیزهای نرم.

بعد از اون یاد گرفت زانوشو رو بندازه بالای بلندیها و از اونا بالا بره. حالا دیگه کلا باید دنبالش می بودیم. چون به خصوص موقع پایین اومدن، هیچ ایده ای نداشت که چجوری باید بیاد پایین و با کله می اومد. چیز خوبی که تو این مورد بابابزرگ مامان بزرگش سعی کردن یادش بدن و الان تقریبا خوب انجام می ده، اینه که بچرخه و در حالیکه پاش به سمت پایینه، خودش رو سر بده تا ابنکه پاش به زمین برسه. البته اوایل قسمت اول رو یاد گرفت، اما الان دو سه هفته ای هست که کل فرایند رو خودش انجام میده.

وقتی که چهار دست و پا راه رفت کلا کل خونه ما خطرناک شد، چون کل خونه سرامیکه. توی این مرحله هم باید همش کنارش می بودیم تا اینکه بتونه مسلط شه به قضیه و خیالمون راحت شه. تو این مرحله چهاردست و پا یه مسیر رو هی می رفت و هی بر می گشت و خیلی با دوروبر کاری نداشت.

مرحله بعد از تسلط توی چهار دست و پا راه رفتن، کنجکاوی در مورد فضای اطرافه. یاسمین چهار دست و پا می ره سراغ چیزای مختلف، در کشوها و کابینت رو باز می کنه،  پایه میز رو می گیره و تکون می ده، از زیر میزها می خواد رد شه و این ور و اون ور بره، سراغ گاز و ماشین لباسشویی می ره و از هر دری که باز باشه می خواد تو یا بیرون بره. تو این مرحله هم باید خیلی مواظب بهداشت بود و فقط به تمیز کردن جاهایی که درحالت عادی دم دسته قناعت نکرد، هم اینکه توی تک تک موارد مراقبت هایی از جنس خاص اون مورد کرد. در مورد کابینت ها، ما ظروف شکستنی و مواد شیمیایی شوینده روجدا کردیم  و به درشون بست زدیم که یاسمین نتونه بازشون کنه. توی یک کابینت رو پر کردیم از ظرفهای خودش و بقیه ظرفهایی که نمی شکنن و توجهش رو هم جلب می کنن و در اون رو باز گذاشتیم. اتفاقا نتیجه خوبی هم داد و یاسمین دیگه اون کابینت رو می شناسه و می ره سراغ اون و هر بار نیم ساعتی مشغولشه و من به کارهام می رسم و بهش تو همون حالت حسابی غذا می دم. میزهای سبکی که ممکنه با تکون دادنش روش بیفته رو هم جمع کردیم. گاز رو فعلا چاره ای نداریم جز اینکه حواسمون باشه وقتی که چیزی روشه و روشنه، سراغش نره. ماشین لباسشویی هم که خوشبختانه قفل کودک داره. در خونه هم که اصولا همیشه بسته است. اما آخرین چیزی که توجهش رو حسابی جلب کرده پریزهای برقن که متاسفانه برای اینکه جلوی دید نباشن، پایین قرار رفتن و در دسترس بچه ها. پریزهای خالی و بی استفاده رو با محافظ پوشوندیم. اما اونهایی که استفاده دارن رو نمی دونم چه کنیم. مخفی کردن هم در مورد خیلی هاشون جواب نمی ده. تو این سایت های خارجی محافظ هایی دیده بودم که برای سه راهی ها که  دورش قرار می گیره و فقط سیم ها از بیرون می مونن. ولی فکر نمی کنم اینجا جایی داشته باشنش. فعلا فقط هی مواظبیم که نره سمتشون. اما می ترسیم که روزی که شیطنت و فعالیتش بیشتر از این بشه و از یک لحظه غفلت استفاده کنه و بره سراغشون. اگه جایی سراغ دارین که از این محافظ ها داشته باشه یا راهی به ذهنتون میرسه به منم بگین خلاصه.


۲ نظر
تجربیات · نگرانیها
شروع جدی تعامل
22 جولای 2013 @ 5:37 ب.ظ توسط مامانش

یاسمین به نقطه ای رسیده که دیگه می شه باهاش تعامل جدی داشت. می تونی ازش سوال بپرسی و جواب مربوط بشنوی. می تونی ازش بخوای کاری رو انجام بده و ببینی که دقیقا داره اون کار رو می کنه. مثلا بهش بگی یاسمین من دارم می رم توی اتاق، بیا توهم، با هم بریم. اگه سرش گرم چیزی نباشه، یه ذره نگاهت می کنه ببینه واقعا می ری یا نه و بعد دنبالت راه می افته میاد (البته هنوز چهار دست و پا). یا می تونی ازش بخوای چیزهای مختلفی رو که ریخته روی زمین بده بهت که جمعشون کنی و اون هم همکاری کنه و اونا رو یکی یکی بهت بده. دیگه خیلی لازم نیست که با اشاره باهاش حرف بزنی. با شنیدن جملاتت کاملا منظورت رو می فهمه. مثلا تو حموم کافیه بهش بگی یاسمین شالاپ شولوپ کن ، که شروع کنه محکم کوبیدن دستهاش توی آب. در صورتیکه قبلا همزمان با گفتن موضوع، باید براش انجام می دادی که متوجه قضیه بشه. خلاصه اون قدر بزرگ شده که می تونی باهاش یه تعامل واقعی رو داشته باشی.

جیغ هاش به مراتب کمتر از ماه پیش شدن. تو این مدت یاد گرفته خیلی چیزها رو با اشاره بهمون بفهمونه.عکسهای توی کتاب، یا عکسهای خودش و حتی دیگران رو توی هر کدوم از این حالت ها می بینه، حرکت مربوط به اون رو انجام می ده:

  • خواب:  دستش رو می ذاره کنار گوشش و سرش رو یکم خم می کنه،
  • خوردن یا نوشیدن: وقتی چیزی رو برای خوردن می خواد، اول به اون اشاره می کنه و بعد به دهنش، در مورد نوشیدن هم صدای خاص نوشیدن رو در میاره.
  • مسواک: انگشتش رو می کنه توی دهنش و بعضی وقتها افقی حرکت می ده،
  • شستن دست: دستهاش رو به هم می ماله،
  • حموم: بعضی وقتها دستش رو روی سرش می کشه به نشونه شستن سر و بعضی وقتها دستش رو با حرکت شالاپ و شولوپ توی وان تکون می ده.
  • تلفنی یا پشت آیفون صحبت کردن: دستش رو کنار گوشش میذاره و همزمان صدایی مثل الو در می آره.

حرکت خوبی که اخیرا حمید بهش یاد داده اینه که وقتی به جایی می خوره، با دست یکی دو بار می زنه به اون جا و می گه : بَ ، بَ (یعنی بد، بد). همین باعث شده دیگه وقتی به جایی می خوره، حتی خیلی وقتها که تقریبا محکم هم می خوره، گریه نمی کنه. بعضی وقتها هنوز زمین نخورده و تونسته خودش رو نگه داره، ولی باز هم این حرکت رو تکرار می کنه. اوایل که یاد گرفته بود، حتی گاهی خودش سرش رو آروم و به صورت اسلوموشن می زد به جاهای مختلف که بتونه بگه بَ بَ !

به شدت به کارهایی که انجام می دی دقت می کنه و به سرعت تقلید می کنه. تا کاری رو انجام بدی، بلافاصله عینا برات همون رو تکرار می کنه.

کم کم برامون سخنرانی هم می کنه. با لحن صدای مختلف و حتی حالت صورت متفاوت.

خلاصه این دختر تبدیل به یه آدم بزرگی (البته در سایز کوچک) شده که همه چیز رو می فهمه، یاد می گیره و سریع انجام می ده.


۳ نظر
تازه های یاسمین · تغییرات · رشد
خاطرات شیرین
17 جولای 2013 @ 12:37 ق.ظ توسط مامانش

پارسال مثل امروز، آخرین روز کاری من بود. می رفتم در حالیکه فکر می کردم هنوز ۲۰ روزی فرصت دارم، برای آماده شدن نهایی خودم، برای انجام کارهای نهایی خونه، برای استراحت قبل از زایمان. هنوز کلی برنامه داشتم.

رفتم اما هنوز ۱۰ روز نشده، یاسمین توی بغلم بود. اون ده روز با اون تعداد زیاد رفت و آمد برای بیمارستان، مثل باد گذشت. با کلی دودلی و هیجان تصمیم گرفتیم زودتر از اونچه که باید بیاریمش (هنوز خیلی وقتها شک می کنم که تصمیم صد در صد درستی بود). دو روز بعد از تصمیم و مونده به زایمان رو بدون استراحت، کل کارهای لازم رو انجام دادیم. یادمه شب قبل از اومدنش، به جای استراحت تا ۲ بیدار بودم و ساعت ۵ هم دوباره بیدار شدم. آخرین ساعت های وجود یاسمین در من.

امروز اما حس می کنم یاسمین یک عمر با ما بوده. یادم نمیاد روزهای بدون یاسمین رو. اصلا منٍ اون روزها رو هم به زور یادم می آد. اگرچه بعضی وقتها دلم برای اون روزها تنگ میشه و بیخیالی، بی دغدگی و آزادی اون روزها رو می خواد.

تو این مدت، هر چیزی که من رو به یاد اون نه ماه می اندازه حس عجیبی بهم می ده. با دیدن شماره تلفن آژانس نزدیک بیمارستان جم توی کیفم، با رد شدن ازاتوبان مدرس به سمت بیمارستان جم، با دیدن خروجی همت به سمت توانیر،‌ با دیدن مغازه های سیسمونی که اون روزها توش می گشتیم و حتی لوازمی که خرید کردیم توی اون مغازه ها…. همه و همه انگار منو می بره به هیجان اون روزها. دلم می خواد دوباره اون برگه هه تو دستم باشه و تو اون گرما و با اون خستگی، در حالیکه منتظرم نوبتم شه، هی خیابون جم رو بالا و پایین برم، وسطاش بشینم، ملت به من خسته لبخند بزنن و رد شن، بشینم و فکر کنم به یاسمینی که قراره بیاد. دلم می خواد هی از مدرس سرسبز با اون درختای خوشگلش برم به سمت بیمارستان و دلم غنج بره که یاسمین اولین باری که خیابونای تهران رو می بینه، این خوشگلی ها رو می بینه. دلم می خواد هی با خطی های ونک برم سر توانیر پیاده شم و برم پیش دکتر که ببینم قد و وزنش چقدر بیشتر شده و چقدر رشد کرده و دقیقا کی دنیا می آد و آیا دکتر اون موقع ایران هست یا نه. اصلا دارم چرت می گم. حسی که با دیدن این چیزا بهم دست می ده اینا نیست. یه جوریه. اصلا قابل وصف نیست.

پ.ن.: فکر نکنین این روزا رو دوست ندارم. خیلی هم خوبن و خوشحالم. اما اون بازه زمانی یه جور خاصیه. فرق داره. برزخ شیرینه. ماه عسله. نمی دونم. دوست دارم یادآوری اون روزا رو خلاصه.


۶ نظر
احساسات · خاطرات
کتاب، همراه مهربان ما برای خواباندن یاسمین
8 جولای 2013 @ 12:24 ق.ظ توسط مامانش

وقتی  شیر دادن تو تاریکی، برای اینکه یاسمین بفهمه وقت خوابه، جواب نمی ده،

وقتی سکوت برای اینکه بفهمه دیگه قضیه خواب جدیه، جواب نمی ده،

وقتی کم کردن لباس برای اطمینان از اینکه یاسمین به خاطر گرما کلافه است و خوابش نمی بره، جواب نمی ده،

وقتی ماساژ دست و پا برای  اطمینان از اینکه خستگی زیاد باعث کلافگیه جواب نمی ده،

یه کتاب چاره کاره!  کتاب رو بر می دارم و می دم به یاسمین و کم کم دراز می کشونمش. همزمان با ورق زدن براش کتاب رو می خونم. بعد از یکی دو بار، حالا یاسمین ورق می زنه و من هیچی نمی گم. اما اگه اشاره کنه به جایی از صفحه، اسم اون شکل رو براش می گم. همین. بعد از مدتی، کلا سکوت می کنم و می ذارم خودش کتاب رو ورق بزنه و بعضی وقتا برای خودش بخونه. چیزی نمی گذره که برمی گرده سمتم و در حالیکه کتاب هنوز تو دستشه شیر می خوره و این بار می خوابه!

پ.ن.۱: قبلا به عنوان اولین مرحله از کتاب استفاده می کردیم. یعنی بعد از اینکه یاسمین رو می ذاشتیم رو تخت، مراحل خوابوندن رو  با کتاب شروع می کردیم. چند روزی بود که کتابش دم دست نبود و ما هم حواسمون به این قضیه نبود. پروسه خوابوندنش تو این مدت به شدت طولانی شده بود و هر بار تا بخوابونیمش هم خودمون کلافه می شدیم هم یاسمین. امشب یاد کتاب افتادم و سریع جواب گرفتم و دلیل اینکه قبلا زود خوابش می برد رو پیدا کردم.

پ.ن.۲: کلا هر چیزی که قبل از خواب هیجان های ناشی از بازی و بازی خواهی بچه رو بتونه بخوابونه و بچه رو به آرامش لازم برای خوابیدن برسونه، به زودتر و بهتر خوابیدن بچه کمک می کنه. کتاب در عین حال که بچه رو سرگرم می کنه، هیجانات و تحرک رو کم و بدنش رو آروم می کنه.

پ.ن.۳: توصیه می کنم حتما امتحان کنین


۲ نظر
تجربیات
اولین بوس
1 جولای 2013 @ 2:26 ب.ظ توسط باباش

پریشب، آزاده داشت به یاسمین شیر می‌داد و من هم که وقتی خونه باشم، طبق معمول باید کنار یاسمین دراز بکشم تا خوابش ببره. یاسمین هم طبق معمول هی برمی‌گشت به من نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و یه کم بی‌حرکت می‌موند و دوباره می‌چرخید سمت آزاده و شیر می‌خورد. یه بار که برگشته بود و با لبخند به من نگاه مهربونانه می‌کرد، یهو بلند شد و دهنش رو چسبوند روی صورت من و سه بار منو بوس کرد. چیزی نمونده بود از حال برم. حس می‌کردم الانه که قلبم منفجر بشه.


۶ نظر
اتفاقات · احساسات · حرکات شیرین · غیرمنتظره ها · پدرانه ها
جییییییغ
28 ژوئن 2013 @ 2:38 ب.ظ توسط مامانش

این روزهای ما پره از جیغ های یاسمین. وقتی دلش چیزی می خواد و دستش بهش نمی رسه، اگه یک بار با صدای آروم از ما بخوادش ولی نفهمیم، جیغ می زنه. وقتی حوصله اش سر می ره جیغ می زنه. وقتی ناراحته جیغ می زنه. وقتی توجه می خواد جیغ می زنه. حتی وقتی خوشحاله جیغ می زنه. کلا به جای هر نوع حرف زدنی جیغ می زنه. کافیه یه ذره کلافه و خوابالود باشه که دوز این جیغ ها ۱۰۰ برابر شه.  البته نامردی نکنم و بگم که اول صبح ها یا وقتهایی که دیگه اوج سرحالیشه، اگه دربست در خدمتش باشی و باهاش حرف بزنی و بازی کنی و هر چی می خواد در اختیارش قرار بدی، این جیغ ها رو نمی شنوی. ولی خوب جمع همه این ها باهم معمولا اتفاق نمی افته.  خلاصه اینکه صدای جیغ های یاسمین تو سر ما پره. حتی بیرون از خونه، صدای جیغ هاش از طبقه پنجم شنیده میشه. همسایه ها از صدای جیغ هاش بیداریش و موقعیتش رو توی ساختمون تشخیص می دن.

توی مهمونی ها نمی خوابه و دوست داره بازی کنه همش. حتی اگه در بدترین شرایط خوابالودگی باشه و همش جیغ بزنه، بازم مقاومت می کنه. مهمونی ها هم اکثرا تو زمانی شکل می گیرن که ساعت خواب یاسمینه: یا ظهر یا ۸ شب به بعد. هفته پیش ۳ عدد مهمونی رفتیم با ساعت های مختلف و بعد از اونا به خودمون قول دادیم که تحت هیچ شرایطی ظهر یا از ساعت ۶.۵ به بعد مهمونی نریم. چون هم خودش اذیت میشه و هم ما، هم با هر بار که این اتفاق می افته تا یکی دو روزش بی اعصاب و جیغ جیغو تر میشه.

یاسمین یاد گرفته از همه جا بالا بره. میز، مبل، بلند یا کوتاه،‌ تلاش می کنه زانوش رو بندازه بالا و بره. چند ثانیه ای می تونه بدون کمک بایسته. بعضی وقتها دستش رو که از روبرو می گیری یکی دو قدم برمی داره تا برسه بهت. با گرفتن لبه ها هم گاهی یکی دو قدم می ره. اما باز هم اکثر مواقع ترجیح می ده لبه رو ول کنه، چهار دست و پا بره به سمت چیزی که می خواد، بعد بلند شه و لبه رو بگیره و بیاد بالا تا بتونه برش داره.

با خودکار روی کاغذ خط خطی می کنه و البته وسطهاش تلاش می کنه خودکار رو بخوره.

اتفاق های دوروبر براش جذابن، بادی که پرده ها رو تکون می ده اونقدر براش جالبه که فرداش هم هنوز یادش می آد و با دیدن یه پرده توی کتابش، دستش رو تکون می ده (مثل شب قبلش که با دیدن تکون های پرده، دستش رو تکون می داد و واسه ما می گفت که چه اتفاقی داره می افته)

مدل خنده هاش عوض شدن، خنده های مدل ذوق زدگی به خنده های عادیش اضافه شدن و ذوق ما رو برای فراهم کردن شرایطی که باهاش ذوق کنه رو بیشتر می کنه.

یاد گرفته بوس کنه. دیروز چهار دست و پا می رفت به سمت  عکس بچه ای که روی جعبه بود و بوسش می کرد.

دوست داره خودش غذا بخوره. بعضی وقتها ظرف غذاش رو می ذاریم جلوش که خودش این کار رو بکنه. اونم وسطهای خوردن همه غذاش رو به سینی میز و کل صورتش و همه جا می ماله و کیف می کنه از غذا خوردنش. ما هم از فرصت استفاده می کنیم و وسطاش تند و تند بهش غذا می دیم .

DSC03818

صبح ها معمولا صبحانه رو خیلی خوب می خوره. اما وعده های بعدی رو باید به زور بازی بهش بدیم. معمولا باید یکی باهاش بازی کنه تا اون یکی بتونه راحت بهش غذا بده.

جواب ببعی چی میگه و گوساله چی میگه رو با صداهای «ب» و «م» می ده. صدای جوجه رو هم کم کم داره یاد می گیره.

در مورد چیزایی که نباید بهش دست بزنه، دستمون رو تکون می دیم و بهش می گیم «نه، نه ، دست نزن». اونم یاد گرفته و بعضی چیزا رو قبل از اینکه ما بگیم و بعضی چیزا رو که نمی دونه، بعد از دیدن حرکت ما، تکرار می کنه که «نه، نه» و دستش رو تکون می ده. اما در مورد بیشترشون، بعد از چند بار تکرار این کار، کارخودش رو انجام می ده و بهشون دست می زنه. ولی خوب خوبیش اینه که می دونه نباید دست بزنه :دی

از دو هفته پیش دو سه بار بردیمش پارک برای سرسره سواری و تاب بازی. خیلی دوست داره، به خصوص سرسره رو و ولش نمی کنه. با دیدین بچه های زیادی که تو پارکن هیجان زده می شه. اولین بار بعد از چندباری که از سرسره سر خورد پایین، وقتی دید بچه ها از سرسره بالا می رن، پاش رو فشار می داد به سرسره که پایین نره و می چرخید که روش رو بکنه به سمت بالا.

کلا حرکاتش شدیده. ابراز علاقه اش شدیده. حرکت دستش موقع ناز کردن اینقدر شدیده که مجبوریم وقتی بچه ها رو می خواد ناز کنه دستش رو بگیریم، مبادا محکم دستش بخوره تو صورتشون.

چیزی که به نظرم رشد فکریش رو نشون می ده و خیلی خوشحالیم از بابتش، اینه کم کم داره انتظار و صبر کردن رو یاد می گیره. قبلا وقتی چیزی رو می خواست، همون لحظه باید بهش می دادیم. اگه می خواستیم برای شستن چیزی که تو دهنش می کرده و حالا رو زمین افتاده بریم، تا لحظه برگشت باید گریه یا جیغش رو تحمل می کردیم. اما الان به خصوص برای این مورد شستن، راحت منتظر می شینه تا وقتی برگردیم. برای شستن دست و صورت، حرکت مالیدن دست ها به هم رو از بابابزرگش یاد گرفته و وقتی کسی به سمت دستشویی میره این حرکت رو تکرار می کنه و منتظر می مونه تا طرف دست و صورتش رو بشوره و برگرده و باهاش بازی کنه.

پ.ن: پریروز، یاسمین ما با ۱۰ کیلو و ۱۰۰ گرم وزن و ۷۷ سانتی متر قد، ۱۱ ماهه شد.

 


۳ نظر
تازه های یاسمین · تغییرات