تماس تلفنی یاسمین با دوست خیالی7 سپتامبر 2014 @ 1:27 ب.ظ توسط مامانش
یاسمین تلفن اسباب بازیش رو برمی داره و می گه می خوام به دوستم زنگ بزنم و بعد شروع می کنه:
– سلام، خوبی؟
-چطور؟ (اینجا من که برای اولین بار این کلمه رو شنیدم، با خودم می گم چطور رو هم یاد گرفت! )
– خوبم، سلامتی!
– چه خبر؟
– آهان، آهان!
– مامانت چطور؟ بابات چطور؟ (اینجا می فهمم که شنیده جدیدش (چطور؟) رو اشتباه فهمیده و فکر کرده هم معنی چطوری و چطوره و .. اینهاست! چون قبلا می گفت چطوره؟)
– آهان، آهان!
– مامانت خوابیده؟ بابات خوابیده؟ (اینجا در مکالمات مختلف وضعیت مامان و بابای خودش رو می پرسه. مثلا وقتی ما سرکاریم می پرسه مامانت سرکاره؟ بابات سرکاره؟)
– من داشتم بازی می کردم، …… (اتفاقات روزش رو تعریف می کنه :D)
– قربونت/مخلصم!
۴ نظر
شیرین زبانی ها
یادگیری زبان31 آگوست 2014 @ 11:23 ب.ظ توسط باباش
دخترمون دایرهی لغاتش خیلی کامل شده و تقریباً میشه گفت که دیگه زبان فارسی رو به خوبی میفهمه. خیلی از مواقع سعی میکنه کلماتی رو که شنیده بهکار ببره.
مثلاً وقتی کلمهی «مثلاً» رو یاد گرفته بود، دائم جملاتی شبیه اینها میگفت: «مثلاً من خوابیدم»، «مثلاً اینجا صندلیه». یه بار توی ماشین برگشت به آزاده گفت که «مثلاً اومدیم دکتر» آزاده پرسید که دکتر کجاست؟ صندلی راننده رو نشون داد و گفت «مثلاً این دکتره». البته آزاده قبلاً در مورد کلمهی «مثلاً» نوشته بود.
یه مورد دیگه که خیلی بهکار میبره، بهجای عبارت «تو رو خدا»، میگه «به خدا»! مثلاً میگه «به خدا تلویزیونو خاموش نکن»، «به خدا موبایلو بده به من»، «به خدا اون جورابمو بپوشم».
آخرین تلاشهاش در زمینهی یادگیری زبان، تلاش برای صرف افعال سخته! مثلاً میگه من فلان جا «بوده بودم»! یا چند روز پیش که رفتم توی اتاقش ببینم داره چیکار میکنه، دیدم داره با ظرفهای روز گازش ور میره. بعد ازش پرسیدم «غذا پختی؟» بعد سعی کرد فعل پختن رو بیاره به زمان حال. گفت «آره! دارم غذا پختش میکنم. میپختشم» که من کمکش کردم و گفتم «آهان! داری غذا میپزی!» که سریع تایید کرد و گفت «آره! دارم غذا میپزم»
۳ نظر
تازه های یاسمین ·
شیرین زبانی ها