Lilypie Kids Birthday tickers
کشف جنس مخالف
1 اکتبر 2015 @ 11:46 ب.ظ توسط مامانش

  • یاسمین می ره مهدکودک. تو مهدکودک دو تا توالت فرنگی کنار هم هست و بچه ها در رو خیلی وقتها درست نمی بندن. تنهایی هم می رن دستشویی. خودشون لباسشون رو در می آرن، بعد از تموم شدن کار با دستمال تمیز میکنن و می پوشن لباس رو میان بیرون.
  • از بیشتر یه سال پیش شروع کردیم در مورد اعضای خصوصی با یاسمین حرف زدن. کتاب گرفتیم رو براش خوندیم که اعضای خصوصیت رو نباید کسی ببینه. اونم حواسش هست و فهمیده و تقریبا رعایت می کنه. اینقدر روی خصوصی تاکید شد که دیگه الان به اندام جنسیش میگه خصوصی!

دیشب موقع تعریف خاطرات مهدکودک:

یاسمین: مامان امروز دیدم خصوصی یه بچه ای فرق داشت!

من: اااا کی بود؟

یاسمین: مایولز

من: پسره؟

یاسمین: آره

من: چه فرقی داشت؟

یاسمین: دراز بود!

من: خوب آره پسرا خصوصیشون یه شکل دیگه است.

یاسمین: نه، مال آرتین فرق نداشت.

من: مگه دیده بودی خصوصی آرتین رو؟

یاسمین:نه!

من: خوب آرتین رو ندیدی، اونم فرق داره. ولی می دونی که اعضای خصوصیت رو نباید بقیه ببینن. شما هم نباید اعضای خصوصی بقیه رو ببینی.

یاسمین: می دونم. حواسم نبود یهو دیدم.

من: اشکال نداره اگه حواست نبود، ولی دیگه حواست باشه.

یاسمین: آخه می ریم دسشویی یه وقتا بچه ها اونجان من حواسم نیست. یه وقتا حواسم هست، ولی سرم خودش می چرخه، من نمی چرخونم!

:))))


۲ نظر
رشد · زندگی جدید · مهدکودک · کنجکاویها
روش حل مساله
1 اکتبر 2015 @ 11:36 ب.ظ توسط مامانش

دایی علی، یه maze برای یاسمین می کشه (از این بازی که که کلی راه پیچ در پیچ داره که فقط از یکیش می تونی از مقصد به مبدا برسی). یک طرف یه دختره و یه طرف دیگه یه خونه. به یاسمین می گه: یاسمین، باید این دختره رو از این راه ها برسونی به خونه اش. راهش رو پیدا کن. یاسمین می گه: یه ماشین براش می کشم خودش بره خونه اش!


یک نظر
شیرین زبانی ها
مهدکودک جدید – ۱
25 سپتامبر 2015 @ 11:17 ب.ظ توسط باباش

بعد از کلی استرس سر قضیه ی مهدکودک پیدا کردن قبل از شروع کار من (که در یه مطلب جداگونه خواهم یا خواهیم نوشت)، بالاخره یه مهدکودک خوب پیدا کردیم و یاسمین از دوشنبه این هفته داره میره مهدکودک، یعنی با امروز میشه ۵ روز که ۴ روزش رو تا عصر مونده مهدکودک. اینکه از روز دوم تونست به خوبی با بچه هایی که به زبونی غیر از زبون مادریش حرف میزنن، ارتباط برقرار کنه، کلی از نگرانی هامون رو رفع کرد.

نگران بودیم که نکنه به خاطر ناآشنا بودن با زبون انگلیسی، نتونه با بچه ها ارتباط برقرار کنه و از مهدکودک جدید و کلا مهدکودکهای دیگه ی اینجا فراری بشه.

اما خب خوشبختانه اون جنبه ی اجتماعی بودنش اینجا هم کمکش و کمکمون کرد و سریع رفت قاطی بچه ها شد.

قضایایی که در مورد مهدکودکش پیش میاد رو کم کم اینجا مینویسیم. شاید برای تجربه ی آینده ی خودمون یا دیگرانی با شرایط مشابه ما به درد بخوره.


۲ نظر
تجربیات · مهدکودک