باباش | 23 نوامبر 2012 @ 6:31 ب.ظ
کولر خونهی قبلیمون ضعیف بود و توی تابستون، پذیرایی خونه معمولاً گرم بود. واسهی همین هم خونه پر بود از پشه. خیلی مواظب بودیم که پشه یاسمین رو نزنه. یه بار حواسمون نبود، یه پشه نشسته بود روی صورت یاسمین و داشت میگزیدش. معمولاً پشهها رو با یه ضربهی نرم میکُشم یا گیجشون میکنم و لای دستمال کاغذی لهشون میکنم. اما در مورد اون پشهی کذایی، طوری خون جلوی چشمام رو گرفته بود که دلام میخواست زنده بگیرماش، دونه دونه بالهاشو بکَنم و زجرکُشاش کنم. البته این فرصت دست نداد و فکر کنم آخرش اون پشه رو به طرز فجیعی روی دیوار کُشتم.
جای گَزیدگی تا چند روز روی صورت یاسمین مونده بود و من هر وقت میدیدم، دلام میخواست هر چی پشه میبینم رو تیکه تیکه کنم.
مامانش گفته:
23 نوامبر 2012 در ساعت 10:33 ب.ظ
و اینجا بود که درک کردیم پدر و مادرهای بیچاره چرا همیشه نگرانن و چرا به خون کسایی که ممکنه آزاری به بچه هاشون برسن تشنه ان :دی
خاله الی گفته:
27 نوامبر 2012 در ساعت 2:06 ب.ظ
فکر کنم تا وقتی کسی مادر نشه این احساس تورو نتونه درک کنه:-*
موسا گفته:
30 مارس 2013 در ساعت 1:20 ب.ظ
این حستو درک می کنم حمید (ببین من چه با شعورم بدون این که بابا شده باشم و حتا مامان 🙂 حساتونو می فهمم)
بهش می گن جنون ناشی از عشق زیاد.
اتفاقن چند شب چیش یه فیلم دیدم در همین مورد خیلی باحال بود. چون وقت نمی کنی ببینی اسمشو نمی گم 🙂
مريم امين صنايعي ( كانادا) گفته:
8 می 2013 در ساعت 9:02 ق.ظ
ای جانم، خدا لعنت کنه اون پشه رو که لپ خوشگل خانم ما رو گزیده. :(، بوس برای لپ یاسمین عزیزم