Lilypie Kids Birthday tickers
دو روی سکه
مامانش | 6 دسامبر 2012 @ 3:47 ب.ظ

روی اول: همه چی خوبه، حتی وقتی خسته ای و داری از شدت خواب از حال می ری…. می خنده، ذوق می کنی …. بیشتر باهاش بازی می کنی تا بیشتر بخنده و تو اوج خستگی بیشتر ذوق کنی … کلی کار هست، اما دلت نمی آد هیچ کاری کنی … دوست داری پیشش باشی همش، براش کتاب بخونی، باهاش بازی کنی…. حتی موقعی که کار می کنی، باهاش حرف بزنی … همه کارهاتو می ذاری برای موقعی که خوابه … می خوابه … نگاهش می کنی و پر از آرامش می شی .. به کارهات می رسی و برات مهم نیست اگه همه اش به موقع انجام نشه …. بیدار می شه .. بغلش می کنی  و باز پر از آرامش می شی و حس می کنی دلت براش تنگ شده! … بقیه فامیل پیششن و دارن می خندوننش و باهاش بازی می کنن و ازش تعریف می کنن … فقط آروم نگاه می کنی و ذوق می کنی و هی شاد و شادتر می شی از وجودش …

روی دوم: از صبح که بیدار شدی، یک لیست بلندبالا از کارهایی که باید انجام بدی تو ذهنته …. یکم باهاش بازی می کنی، اما خیلی وقت نداری …. می خوای غذا درست کنی …. بی حوصله است و طاقت تنها موندن نداره … بغلش می کنی و تا جایی که خطری نداره، سعی می کنی غذا رو در حالیکه بغلته درست کنین … می ذاریش زمین که لباس ها رو بندازی تو ماشین … غر می زنه …. اما وقت کمه که بری سراغش و فقط باهاش بازی کنی … دور و بر خونه شلوغه و زمین آشپزخونه کثیف کثیفه… از فکر این همه کار بی حوصله تر می شی …. غر می زنه … بلندش می کنی و باهاش ظرفها رو می ذاری تو ماشین … نگاه می کنه اما بی حوصلگیه باعث میشه طبق معمول براش توضیح ندی کارهایی که می کنی رو .. دیگه از کت و کول افتادی … شیر می خوره .. امیدواری بخوابه که هم سرحال شه و غر نزنه و هم تو به کارت برسی…. می خوابه اما تا می ذاریش روی مبل و می آی سراغ لپ تاپت، بیدار میشه … با خودت می گی بذار یکم به حال خودش باشه و تنهایی کشف و شهود کنه … می چرخی تو سایت ها و شروع می کنی به خوندن مطالب … یکم غر می زنه ..بر می گردی نگاهش می کنی … می خنده و یه جوری نگاهت می کنه که انگار می خواد بری پیشش… به روی خودت نمی آری و به کارت ادامه می دی … دوباره از اول… صداش می آد …. نگاهش می کنی  باهاش حرف می زنی …. هیجان زده می شه و دست و پا می زنه …. نمی تونی درست مطلب رو بخونی چون هی می خوای باهاش حرف بزنی که حس نکنه تنهاست … اعصابت خوردتر میشه … باز نگاهش می کنی و با دیدن عکس العملش به خودت فحش می دی … کلافه می شی…دیگه نه از انجام کارهات لذت می بری، نه از حرف زدن و بازی باهاش و هی کلافه تر میشی … خونه همچنان به هم ریخته است و اونم حوصله نداره تنها بمونه …. بهش شیر می دی … اینقدر کلافه ای که از ظاهرت معلومه و  موقع شیر دادن، وقتی با بازیگوشی وسط شیر به طرفت بر می گرده بهش نگاه می کنی اما نمی خندی … اونم بدون خنده با یه حالت عجیبی نگاه می کنه …. دلت براش می سوزه و بیشتر کلافه می شی …

پ.ن.۱: ۹۹ درصد ماجرا روی اول قضیه است … فرض کنین یک روز توی چهار ماه روی دومه

پ.ن.۲: بچه ها حالت مادر و پدرشون رو از روی حالت چهره اشون می فهمن …. یه مطلب در این مورد رو چند روز بعد از اتفاق بالا خوندم …. خوشحالی، عصبانیت و فضای شاد یا بد خونه رو کامل متوجه می شن…

 پ.ن.۳: خوشبختانه در روی دوم، بابا به موقع به داد هر دوتون می رسه و در کمتر از چند ساعت خوب خوب می شی

احساسات · تجربیات

۴ نظر

  1. آسمان گفته:

    8 دسامبر 2012 در ساعت 11:03 ق.ظ

    اینو از خیلی‌ها می‌شنوم. از خیلی از مادرها. اینکه مادری یه شغل بدون مرخصی و با حجم کار زیاد هست. فقط می‌تونم بگم امیدوارم ما از پسش بربیایم و بعد از ۳ ۴ سال که اوضاع بهتر می‌شه و یه کمی از حجم کارها کم می‌شه از نگاه کردن به گذشته حس بدی نداشته باشیم.
    مخصوصا امثال ما که خیلی حساسن به اینکه مثلا تا حد امکان فضای خونه رو شاد نگه دارند. به روان کودکشون اهمیت میدن و …
    تا اون روزای کم‌مشغله‌تر، پارو بزن مامان آزاده 😉

  2. خاله الی گفته:

    8 دسامبر 2012 در ساعت 1:32 ب.ظ

    حالا یک کم که بزرگتر بشه بهتر میشه اولش برای همه خیلی سخته نگران نباش..باباش هم به زودی وقتش آزادتر میشه و بیشتر میتونه باهاتون وقت بگذرونه:-*

  3. حامد گفته:

    10 دسامبر 2012 در ساعت 1:01 ب.ظ

    به نظرم بد نیست به فکر استخدام یه کسی باشید که بیاد و تو کارا کمکت کنه! مثلن هفته ای یه روز یا دو هفته ای یه روز

  4. عمو احسان گفته:

    30 ژانویه 2013 در ساعت 12:24 ق.ظ

    آزاده جان، حمید خان یا به قولی مامانش و باباش!
    مرسی از اینکه این وبلاگ رو راه انداختید. مهدی آدرس داد که دست بوسشم!

    این دو روی سکه که گفتی خیلی جالب بود. خب همه دو روی سکه رو میدونیم ولی کسی تا حالا درصد نداده بود. این ۹۹ درصد خیلی خیالم رو راحت کرد. خداوند ۳۰ تا ۴۰% به صورت علی الحساب و روزشمار بهتون خیر بده! :دی

ارسال نظر