Lilypie Kids Birthday tickers
یاسمین ۹ ماهه می ایستد!
مامانش | 27 آوریل 2013 @ 1:09 ق.ظ

دیروز ماه نهم از زندگی یاسمین تموم شد. البته من نمی دونم ۹ ماهه شد یا ۱۰ ماهه. یه سری می گن الان ۱۰ ماهشه، اما به نظر من ۹ ماهه است. مگه به بچه ای که تازه به دنیا اومده، چون توی ماه اول زندگیشه، میگن یه ماهه که به یاسمین بگیم ۱۰ ماهه؟

دیروز صبح رفتیم مرکز بهداشت برای بررسی رشد یاسمین توی ماه نهم. خب وزن و دور سرش خوب بود، اما قدش طبق گفته خانومه، نسبت به دفعه پیش رشد نکرده بود. جالب بود که می گفت ممکنه دفعه های پیش اشتباه کرده باشیم. آخه توی ماه ۶ و ۷ یهو کلی نمودارش اومده بود بالا، ولی الان برگشته بود روی منحنی اولیه و به همین راحتی خانومه نتیجه گرفت که دفعه های پیش اشتباه کردیم! یکی نیست بگه آخه پس ما اسکول شماییم که بیایم هر بار اشتباه کنین؟ البته ما که این کارو می کنیم هم به خاطر اینکه فقط برای بچه هایی که اونجا پرونده دارن رو واکسن می زنن و واکسیناسیون تو این مراکز مجانیه و هم مهمتر اینکه چون جمعیت مراجعین زیاده، واکسن ها نمیمونه که کهنه و بی خاصیت شه. ما هم این نتایج بررسی رشدی و توصیه های تغذیه ای اینجا رو صرفا به خاطر پیشرفت پرونده می ریم، اما نتایجش رو به وقعمون نمی نهیم و به چکاپ های ماهیانه و توصیه های دکتر متخصصش اعتماد می کنیم، که خوب اون از اوضاع رشد یاسمین خیلی راضیه و تا حالا پسرفتی هم حس نکرده!

از مرکز بهداشت که برگشتیم لباس ها و پوشک یاسمین رو عوض کردم و طبق معمول وقتایی که این کارو بدون حمید انجام می دم،‌ برای اینکه با خیال راحت برم واسه شستن دستای خودم، یاسمین رو گذاشتم توی تختش. وقتی برگشتم دیدم آویزون شده به لبه تخت و می خواد کلید چراغ بالای سرش رو بزنه. با یه تلاش به تنهایی بلند شد و ایستاد! اگرچه زود خودم رو رسوندم و از پشت گرفتمش، اما قند تو دلم آب شده بود. بعد کلی تشویقش کردم و همون کارو تکرار کرد. بعد از اونم رفتیم لبه مبل دوباره کلی تمرین ایستادن کرد و اینبار به انگیزه گرفتن کنترل! اینقدر خسته شد که بعد از خودن غذا و کلی آب حسابی خوابید.

یاسمین دو زانو توی تختش

یاسمین هیجان زده، دو زانو توی تختش

یاسمین آب رو مثل بزرگ ها از لبه لیوان می خوره. بعضی وقتها کلی خودش رو خیس می کنه اما کم کم داره یاد می گیره چطوری بهتر قورتش بده.

ماست کم چرب و تخم مرغ به لیست غذاهاش اضافه شدن. عدس به سوپش اضافه شده. پوره سبزیجات (سیب زمینی و هویج و کدو) رو هم چه مخلوط با شیر خودم و چه خالی می خوره و دوست داره. امروز بشقاب پوره رو جلوی خودش گذاشتیم تا بتونه با دست برشون داره. البته بیشتر دستشو می کرد تو بشقاب و به دوروبر می مالید. اما یکی دوبار هم توی دهنش برد. شاید اینجوری کم کم بتونه خودش بخوره و حال کنه.

عکس رو خیلی دوست داره. یک قاب عکس داریم که توش ۴ تا عکسه و کل اعضای خونواده توش هستن. با دیدن اون ذوق می کنه و وقتی می بریم جلوش، یکی یکی با انگشت به آدمای توی عکسها اشاره می کنه، به خصوص به بابابزرگ ها!

هفته پیش رفتیم دیدن دخترعمه حمید و دختر ۲۲ روزه اش. هنوز نرسیده بودیم که واسه انجام سریع کاری، دخترشو تقریبا پرت کرد تو بغل من و من که انگار دیگه یادم رفته بود که یاسمین یه زمانی همینقدر کوچولو بود، جا خوردم. هم احساساتی شده بودم از دیدن یه موجود اونقدر کوچولو و یادآوری یاسمین وقتی اینقدر بود، هم خوشحال بودم که دیگه یاسمین اینقدری نیست، بزرگ شده و اون سختی های روزهای اول گذشته و دیگه وارد دوران شیرینی و اوجش شده.

رشد · غیرمنتظره ها

۳ نظر

  1. باباش گفته:

    27 آوریل 2013 در ساعت 1:55 ق.ظ

    نگفتی از دستمون در رفت و توی تختش افتاد و با کله خورد به یه طرف تخت 😀

    آزاده: دیگه آبروریزی ها رو بیخیال دیگه :دی

  2. خاله الی گفته:

    27 آوریل 2013 در ساعت 12:22 ب.ظ

    آخی عزیزم چه ذوقی هم کرده خودش وقتی وایستاده:-***************

    آزاده: فیلم ایستادنشو آپلود کردیم برو ببین :*

  3. آسمان گفته:

    30 آوریل 2013 در ساعت 10:24 ب.ظ

    خواهرزاده علی از یاسمین یک هفته بزرگتره. بعد از تولد فرهاد دو سه روزی بود ندیده بودمش. وقتی دیدمش جا خوردم. گفتم وای این چرا این قدر بزرگه. از بس که فرهاد رو دیده بودم واقعا از دیدن یک دختر ۹ ماهه جا خوردم.

    آزاده: ایول فکر نمی کردم برعکسشم صادق باشه:دی

ارسال نظر