مامانش | 28 ژوئن 2013 @ 2:38 ب.ظ
این روزهای ما پره از جیغ های یاسمین. وقتی دلش چیزی می خواد و دستش بهش نمی رسه، اگه یک بار با صدای آروم از ما بخوادش ولی نفهمیم، جیغ می زنه. وقتی حوصله اش سر می ره جیغ می زنه. وقتی ناراحته جیغ می زنه. وقتی توجه می خواد جیغ می زنه. حتی وقتی خوشحاله جیغ می زنه. کلا به جای هر نوع حرف زدنی جیغ می زنه. کافیه یه ذره کلافه و خوابالود باشه که دوز این جیغ ها ۱۰۰ برابر شه. البته نامردی نکنم و بگم که اول صبح ها یا وقتهایی که دیگه اوج سرحالیشه، اگه دربست در خدمتش باشی و باهاش حرف بزنی و بازی کنی و هر چی می خواد در اختیارش قرار بدی، این جیغ ها رو نمی شنوی. ولی خوب جمع همه این ها باهم معمولا اتفاق نمی افته. خلاصه اینکه صدای جیغ های یاسمین تو سر ما پره. حتی بیرون از خونه، صدای جیغ هاش از طبقه پنجم شنیده میشه. همسایه ها از صدای جیغ هاش بیداریش و موقعیتش رو توی ساختمون تشخیص می دن.
توی مهمونی ها نمی خوابه و دوست داره بازی کنه همش. حتی اگه در بدترین شرایط خوابالودگی باشه و همش جیغ بزنه، بازم مقاومت می کنه. مهمونی ها هم اکثرا تو زمانی شکل می گیرن که ساعت خواب یاسمینه: یا ظهر یا ۸ شب به بعد. هفته پیش ۳ عدد مهمونی رفتیم با ساعت های مختلف و بعد از اونا به خودمون قول دادیم که تحت هیچ شرایطی ظهر یا از ساعت ۶.۵ به بعد مهمونی نریم. چون هم خودش اذیت میشه و هم ما، هم با هر بار که این اتفاق می افته تا یکی دو روزش بی اعصاب و جیغ جیغو تر میشه.
یاسمین یاد گرفته از همه جا بالا بره. میز، مبل، بلند یا کوتاه، تلاش می کنه زانوش رو بندازه بالا و بره. چند ثانیه ای می تونه بدون کمک بایسته. بعضی وقتها دستش رو که از روبرو می گیری یکی دو قدم برمی داره تا برسه بهت. با گرفتن لبه ها هم گاهی یکی دو قدم می ره. اما باز هم اکثر مواقع ترجیح می ده لبه رو ول کنه، چهار دست و پا بره به سمت چیزی که می خواد، بعد بلند شه و لبه رو بگیره و بیاد بالا تا بتونه برش داره.
با خودکار روی کاغذ خط خطی می کنه و البته وسطهاش تلاش می کنه خودکار رو بخوره.
اتفاق های دوروبر براش جذابن، بادی که پرده ها رو تکون می ده اونقدر براش جالبه که فرداش هم هنوز یادش می آد و با دیدن یه پرده توی کتابش، دستش رو تکون می ده (مثل شب قبلش که با دیدن تکون های پرده، دستش رو تکون می داد و واسه ما می گفت که چه اتفاقی داره می افته)
مدل خنده هاش عوض شدن، خنده های مدل ذوق زدگی به خنده های عادیش اضافه شدن و ذوق ما رو برای فراهم کردن شرایطی که باهاش ذوق کنه رو بیشتر می کنه.
یاد گرفته بوس کنه. دیروز چهار دست و پا می رفت به سمت عکس بچه ای که روی جعبه بود و بوسش می کرد.
دوست داره خودش غذا بخوره. بعضی وقتها ظرف غذاش رو می ذاریم جلوش که خودش این کار رو بکنه. اونم وسطهای خوردن همه غذاش رو به سینی میز و کل صورتش و همه جا می ماله و کیف می کنه از غذا خوردنش. ما هم از فرصت استفاده می کنیم و وسطاش تند و تند بهش غذا می دیم .
صبح ها معمولا صبحانه رو خیلی خوب می خوره. اما وعده های بعدی رو باید به زور بازی بهش بدیم. معمولا باید یکی باهاش بازی کنه تا اون یکی بتونه راحت بهش غذا بده.
جواب ببعی چی میگه و گوساله چی میگه رو با صداهای «ب» و «م» می ده. صدای جوجه رو هم کم کم داره یاد می گیره.
در مورد چیزایی که نباید بهش دست بزنه، دستمون رو تکون می دیم و بهش می گیم «نه، نه ، دست نزن». اونم یاد گرفته و بعضی چیزا رو قبل از اینکه ما بگیم و بعضی چیزا رو که نمی دونه، بعد از دیدن حرکت ما، تکرار می کنه که «نه، نه» و دستش رو تکون می ده. اما در مورد بیشترشون، بعد از چند بار تکرار این کار، کارخودش رو انجام می ده و بهشون دست می زنه. ولی خوب خوبیش اینه که می دونه نباید دست بزنه :دی
از دو هفته پیش دو سه بار بردیمش پارک برای سرسره سواری و تاب بازی. خیلی دوست داره، به خصوص سرسره رو و ولش نمی کنه. با دیدین بچه های زیادی که تو پارکن هیجان زده می شه. اولین بار بعد از چندباری که از سرسره سر خورد پایین، وقتی دید بچه ها از سرسره بالا می رن، پاش رو فشار می داد به سرسره که پایین نره و می چرخید که روش رو بکنه به سمت بالا.
کلا حرکاتش شدیده. ابراز علاقه اش شدیده. حرکت دستش موقع ناز کردن اینقدر شدیده که مجبوریم وقتی بچه ها رو می خواد ناز کنه دستش رو بگیریم، مبادا محکم دستش بخوره تو صورتشون.
چیزی که به نظرم رشد فکریش رو نشون می ده و خیلی خوشحالیم از بابتش، اینه کم کم داره انتظار و صبر کردن رو یاد می گیره. قبلا وقتی چیزی رو می خواست، همون لحظه باید بهش می دادیم. اگه می خواستیم برای شستن چیزی که تو دهنش می کرده و حالا رو زمین افتاده بریم، تا لحظه برگشت باید گریه یا جیغش رو تحمل می کردیم. اما الان به خصوص برای این مورد شستن، راحت منتظر می شینه تا وقتی برگردیم. برای شستن دست و صورت، حرکت مالیدن دست ها به هم رو از بابابزرگش یاد گرفته و وقتی کسی به سمت دستشویی میره این حرکت رو تکرار می کنه و منتظر می مونه تا طرف دست و صورتش رو بشوره و برگرده و باهاش بازی کنه.
پ.ن: پریروز، یاسمین ما با ۱۰ کیلو و ۱۰۰ گرم وزن و ۷۷ سانتی متر قد، ۱۱ ماهه شد.
شبنم گفته:
28 ژوئن 2013 در ساعت 8:21 ب.ظ
درود
فقط خواستم بگم به یادتون هستم و همیشه وبلاگ شما و علی و سمانه رو دنبال می کنم با اینکه کامنت نمیذارم
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید
دیگه چیزی به یک ساله شدن باسمین نمونده ، پیشاپیش تبریک می گم
🙂
دوستتون دارم
:*
آزده: مرسی شبنم :*
خاله الی گفته:
29 ژوئن 2013 در ساعت 10:26 ق.ظ
آخی دیگه یاسمین داره یک ساله میشه ..چه زود گذشت واقعا..این سختی هاشم میگذره و فقط شیرینی هاشه که یادتون میمونه:-*
آزاده: آره. هم یه جورایی دیر گذشت هم زود .. انگار همیشه باهامون بوده :***
Sara گفته:
29 ژوئن 2013 در ساعت 7:44 ب.ظ
آراده جون من نوشته رو که میخونم از یه طرف یاسمینو توی اون موقعیتها تصور میکنم و ذوق میکنم. از طرف دیگه دقت تورو تحسین میکنم که کوجکترین حرکت یاسمین رو میفهمی و تعبیر میکنی. مثالش داستان سرسره بود که وبدئوش هم دیده بودم.
آزاده: آره دیگه. آدم وقتی همش کنار بچه باشه هم به حرکاتش حساستر میشه، هم چون شناخت پیدا می کنه می فهمه معنیشون رو. البته فیلم از اولای سرسره بود که هنوز یاد نگرفته بود از بچه ها که بالا بره. فقط چون نمی دونست چجوری سر بخوره پاش رو بعضی وقتا می چسبود به سرسره. ولی اون آخره پاش رو فشار می داد که بچرخه :دی