باباش | 1 جولای 2013 @ 2:26 ب.ظ
پریشب، آزاده داشت به یاسمین شیر میداد و من هم که وقتی خونه باشم، طبق معمول باید کنار یاسمین دراز بکشم تا خوابش ببره. یاسمین هم طبق معمول هی برمیگشت به من نگاه میکرد و لبخند میزد و یه کم بیحرکت میموند و دوباره میچرخید سمت آزاده و شیر میخورد. یه بار که برگشته بود و با لبخند به من نگاه مهربونانه میکرد، یهو بلند شد و دهنش رو چسبوند روی صورت من و سه بار منو بوس کرد. چیزی نمونده بود از حال برم. حس میکردم الانه که قلبم منفجر بشه.
Sara گفته:
3 جولای 2013 در ساعت 12:57 ق.ظ
Azizam, akheysh.
khoda shoma ro vase ham negahdare
حمید: قربونت :* شماها هم همینطور 😀
گلناز گفته:
3 جولای 2013 در ساعت 5:39 ق.ظ
الهی :X
خیلی مامان بابای باحالی هستین! 🙂
حمید: خواهش میکنم. باحالی از خودتونه 😀
مامانش گفته:
3 جولای 2013 در ساعت 11:45 ق.ظ
دختر بابا! 😀 :*
حمید: آرههههه
خاله الی گفته:
4 جولای 2013 در ساعت 8:57 ق.ظ
عزیزم خیلی شیرینه قربونش برم ایشالله همیشه در کنار هم سلامت باشین و از بزرگ کردنش لذت ببرین:-*
حمید: مرسی :دی ایشالا به زودی دخترخاله یا پسرخالهی جدیدش رو هم ببینه و کنار اون بزرگ بشه :*
موسا گفته:
8 جولای 2013 در ساعت 9:57 ق.ظ
ایشالا که ریش میش نداشتی که لذت اولین بوس بچه رو بگیری ازش
حمید: نه اتفاقا. فک کنم ریش نداشتم و بچه لذت برد
آسمان گفته:
17 جولای 2013 در ساعت 12:46 ق.ظ
اگه ریش داشت که یاسمین بوسش نمیکرد.