Lilypie Kids Birthday tickers
شانزدهم آذر
مامانش | 7 دسامبر 2013 @ 6:31 ب.ظ

خیلی وقت تر قبل، ۱۶ آذر رو می شناختیم به روز دانشجو، روزی که هنوز یه روز مونده بهش برق دانشگاه مشکل پیدا می کرد و سایت ها تعطیل می شد و کمی بعد هم به خطر آلودگی هوا همه جا تعطیل می شد.

ولی ۸ سال پیش، این تعطیلی ناگهانی به خاطر آلودگی هوا و بچه هایی که اول پایه شدن واسه گذروندن این تعطیلی جمع شیم بریم بیرون و بعد زیرش زدن، واسه من و حمید یه مناسبت دیگه ساخت، اولین گردش دونفره. و این روز خاطره انگیزتر شد.

اما تو ششمین سالگرد این دیدار، اتفاق مهم دیگه ای هم اضافه شد. ۱۶ آذر دو سال پیش، اول صبح با ناباوری از خواب بیدار شدیم و رفتیم آزمایشگاه. شب قیل بیبی چک با سرعتی باورنکردنی نتیجه رو مثبت نشون داده بود. اون شب به همه چیز فکر کرده بودیم. حس عجیبی بود. ترکیب ترس و ناباوری، استرس به خاطر شرایط و اون ته تهش خوشحالی. اما کم کم اون وجه شادیش پررنگ شد تا اینکه بعدازظهر نتیجه مثبت آزمایش رو گرفتیم.

۱۶ آذر دو سال پیش زندگیمون برای همیشه عوض شد. یه روز عجیب و خاطره انگیز که حیف شد که از شدت غیرمنتظره بودن و غرق هیجان بودن، به ذهنمون نرسید که میشه تک تک لحظاتش رو با فیلم موندگار کرد، از گرفتن نتیجه تا اطلاع رسانی به خونواده. اگرچه که تو ذهنمون ثبت شده و می مونه واسه همیشه. ولی می تونست واسه یاسمین هم موندگار بشه.

۱۶ آذر دو سال پیش زندگیمون عوض شد، دغدغه هامون، نگاهمون و راه آینده امون. ۱۶ آذر دو سال پیش شروع یک راه سخت بود یک راه -به قول آسمان– بی بازگشت. به خصوص برای ما که اونقدرها که باید آمادگی و دانشش رو نداشتیم. خوشبختانه واسه سختی های این راه کمک زیاد بود. از مامان خودم که یک ماه حساس و سخت اول رو صبح و شب نخوابید و زحمت کشید، تا واسه ما آسون بگذره و دوباره امسال هم اینکار رو به عنوان نیروی جایگزین هم تکرار کرد و بابام که دوری مامان رو به خاطر ما کلی تحمل کرد. از مامان حمید که مدل زندگی و خوابش رو به خاطر ما عوض کرد و باعث شد که با اطمینان و آرامش بتونم کارم رو دوباره شروع کنم و باباش که علیرغم کار زیاد خیلی مواقع تو تایم غیرکاری هم نگهداری یاسمین رو به عهده گرفت که بتونیم به کارهای خودمون برسیم. از همسایه/دوست خوبمون که واقعا واسه ما و یاسمین خیلی خیلی فراتر از دوست مایه گذاشته و خیال ما رو از بابت نگهداریش، تو مواقعی که مامان حمید در دسترس نبوده راحت کرده.

اما مهمتر از همه کسی که تک تک لحظات این دوسال رو بوده،‌ چه از لحاظ روحی، چه جسمی کمک و پشتیبانی کرده، بدون اینکه من کوچکترین چیزی بگم درکم کرده و کنارم ایستاده که سختی ها یکی یکی بگذرن، حمید بوده. واقعا یک لحظه از این دو سال رو هم بدون حمید نمی تونستم ادامه بدم. اینجوریه که طعم ۱۶ آذر خیلی خیلی شیرین تر میشه … شیرینی ۸ ساله، که لذت شیرینیش خیلی بیشتر از ۸ ساله!

خاطرات

۳ نظر

  1. باباش گفته:

    7 دسامبر 2013 در ساعت 6:56 ب.ظ

    >:D<:*

  2. خاله الی گفته:

    9 دسامبر 2013 در ساعت 12:01 ب.ظ

    شیرینی زندگیتون و شادی هاتون پایدار یاشه همیشه :-×

  3. آسمان گفته:

    14 دسامبر 2013 در ساعت 11:34 ق.ظ

    واقعا دوسال گذشت؟
    باورم نمیشه آزاده. اون روزی که فهمیدم بارداری چقدر توی دلم بهت آفرین گفتم. البته نگرانت هم بودم. اینکه حمید سربازه و ممکنه توی یه موقعیت هایی دست تنها باشی. ولی بالاخره اون روزا تموم شدن و الان شما یه گل دارین توی خونه تون که مایه شادی و آرامشتون هست. هر سه تایی تون شاد و سلامت باشید. (ما منتظر ۱۶ آذر بعدی هستیم 😀 😛 )

    آزاده: آره روزای سختی داشتیم قبل از تموم شدن سربازی حمید، ولی گذشت دیگه 🙂 ما خودمون هم منتظریم 😉

ارسال نظر