Lilypie Kids Birthday tickers
بدون شرح
مامانش | 13 دسامبر 2013 @ 6:03 ب.ظ

دیروز با یاسمین لباس پوشیدیم  که پیاده بریم پارک. وسط راه دیدم یکی می گه سلام. برگشتم دیدم یه پسر ۴-۵ ساله دم در یه خونه واستاده. یاسمین هم همزمان با من برگشت و نگاهش کرد. منم گفتم سلام و به یاسمین گفتم بای بای کن. یاسمین دست تکون داد و یکم نگاهش کرد، بعد هم روشو برگردوند و دوباره راه افتادیم. دو سه قدم بیشتر برنداشته بودیم که پسره سوت زد! یاسمین هم برگشت و دوباره با هم بای بای کردن. این دفعه دیگه وانستادیم و به راهمون ادامه دادیم. یاسمین هم در حال راه رفتن یکم دوباره نگاهش کرد و بای بای کرد، بعد روش رو برگردوند. چند قدم بیشتر جلوتر نرفته بودیم که دوباره صدای سوت پسره اومد! این بار دیگه یاسمین نشنید و ما به راهمون ادامه دادیم 🙂

خاطرات · کودکانه‌ها

۲ نظر

  1. آسمان گفته:

    14 دسامبر 2013 در ساعت 11:28 ق.ظ

    آخی. دوست پیدا کرده. خیلی هم عالی 😀

    آزاده: از دیدگاهت خوشم اومد 😀 بقیه با شنیدن این قضیه نظر و برداشت دیگه ای داشتن 😀

  2. موسا گفته:

    18 دسامبر 2013 در ساعت 9:54 ق.ظ

    از فردا هر وقت از جلوی اون در رد می شید می بینی که یاسمین داره زیر چشمی یه جوری که شماها نفهمید به در اون خونه هه نگاه می کنه و تو دلش می گه یعنی دوباره کسی از جلوی این در به من می گه سلام؟
    چند وقت بعد هم می بینی ازت می پرسه مامان من کی سوت یاد می گیرم؟
    آخ از دست این دوست پیدا کردن ها 🙂

    آزاده: آی آی موسا، معلومه خودتم این کاره بودیا :)))

ارسال نظر