مامانش | 26 آوریل 2014 @ 4:50 ب.ظ
تا قبل از عید یاسمین به سیستم کاریمون عادت داشت. صبحها حمید می بردش خونه مامان نیر، گاهی وقتها که خواب نبود اما سرحال هم نبود، موقع جدا شدن بهونه می گرفت، اما به بهانه سی دی و اسباب بازی زود آروم می شد.
اما تعطیلات ۲۰ روزه عید عادتش داد به کنار مامان بیدار شدن و همیشه در دسترس بودن مامان.
شب اولی که اومدیم تهران خوب بود، تو تخت خودش خوابید، مثل قبل از عید. اما صبح، اولا اجازه نداد حمید بغلش کنه، بعد هم که بردمش خونه مامان نیر، حاضر نبود جداشه. با کلی گریه بالاخره تونستم برم. شبش اونقدر تو خواب گریه کرد که فهمیدیم اضطراب جداییش شدت گرفته با این تغییر، و دوباره کوچ کردیم به اتاقش و کنار خودمون خوابوندیمش. هفته اول همینجوری سخت و با گریه و زاری گذشت.
هفته دوم و سوم اوضاع بهتر بود. دیگه فهمیده بود که صبح ها میره بالا و حتی با چشمهای نیمه باز تو بغل من برای حمید دست تکون می داد. وقتی بیدار میشد و بهونه من رو می گرفت، براش که توضیح می دادن که مامانا بیاد برن سرکار، بچه ها پیش مامان بزرگ ها بمونن تا اونا برگردن و بعد باهم برن پارک، قشنگ گوش می داد و آروم میشد. روزهایی هم بود که بیدار بود و خیلی راحت با من خداحافظی می کرد.
امروز اما تو خواب بردمش بالا، کنار دراز کشیدم یکم تا بیدار نشه، اما موقع بیرون رفتنم بیدار شد و شروع کرد به گریه. هر کاری کردم آروم نشد، بغلش کردم، بوسیدمش، براش توضیح دادیم که می رم سرکار و زود میام. ولی فایده نداشت. آخرش هم موقع خداحافظی کلی گریه کرد.
تا ظهر همش به فکرش بودم. ظهر که از سر کار اومدم، وسط شیر خوردن، با غصه و بیحالی یهو گفت: نرو سر کار!
من:….
حمیدرضا گفته:
27 آوریل 2014 در ساعت 11:10 ق.ظ
🙁
آسمان گفته:
30 آوریل 2014 در ساعت 10:01 ق.ظ
کلا هر چقدر کوچیک تر هستن انگار اوضاع بهتره. شاید هم چون تو کوچیکی نمی تونن احساساتشون رو بیان کنن ما راحتتریم. نمی دونم والا کار درست چیه. کار غلط چیه.
خاله الی گفته:
25 می 2014 در ساعت 12:54 ب.ظ
ای جان :-* …طفلکی دلم براش کباب شد 🙁