باباش | 21 آوریل 2015 @ 3:01 ب.ظ
از اولیهترین مواردی که توی هر کتاب یا سایتی در مورد ارتباط با بچهها نوشته شده، توجه کامل و بدون قید و شرط به بچهس، وقتی که بچه داره باهات حرف میزنه یا داری باهاش سر و کله میزنی و بازی میکنی یا مواقعی که بچه میخواد که بهش توجه کنی، مثل زمانی که از یه چیزی ناراحته یا جاییش درد میکنه و حس خوبی نداره.
از طرفی، خیلی از مواقع هست که وقتی آدم از سر کار میرسه خونه، خیلی خسته و کلافهس و ممکنه خیلی پیوسته و طولانی نتونه با بچه سر و کله بزنه. مواقعی هم هست که کار داری یا یاد یه کاری که ضروری هم نیست، میفتی و میخوای سریع انجامش بدی. توی این مواقع، عدم توجه کامل به بچه خودش رو به شدت نشون میده. البته که اگه واقعا کار ضروری داری، باید یه طوری به بچه بفهمونی که الان کارت ضروریه و داری اون کار رو سریع انجام میدی و میخوای زودتر بری و برای بچه وقت بذاری.
در همین مورد، من دو تا تجربه از ارتباط با یاسمین دارم:
۱- یه بار که داشتیم سهتایی با آزاده و یاسمین بازی میکردیم، یهو یاسمین وسط بازی خوشحال و خندان رفت توی اتاقش که سبد و توپش رو بیاره و توپ رو بندازیم توی سبد، یه چیزی تو مایههای بسکتبال. همون موقع که یاسمین رفت به سمت اتاقش، من یادم افتاد که یه ایمیل رو باید جواب میدادم. سریع لپتاپ رو برداشتم و شروع کردم به جواب دادن. تو همون مدت، یاسمین با سبد و توپ اومده بود توی پذیرایی و با هیجان شروع کرده بود به انداختن توپ توی سبد و از من میخواسته که همراهیش کنم و من هم اصلا حواسم نبود. یهو دیدم یاسمین اومد سمت من، شروع کرد با داد و بیداد کوبیدن روی دکمههای لپتاپ و نمیذاشت من کارم رو بکنم. تعجب کردم و میگفتم که چرا اینجوری میکنی و داشتم عصبانی میشدم. یهو آزاده گفت که یاسمین بیچاره توپ و سبد رو با هیجان آورده و تو توجه بهش نکردی. عامل عدم توجهت هم لپتاپ بوده و واسه همینه که داره اینجوری میکنه. دیگه سریع لپتاپ رو گذاشتم کنار و شروع کردم از یاسمین معذرتخواهی. حدود دو سه دقیقه داشتم منتکشی میکردم و هی میگفتم بیا توپبازی تا اینکه بالاخره لبخند زد و دوباره با هیجان اومد بازی. این از تجربهی توجه کامل موقع بازی با بچه!
۲- بعد از گواهینامه گرفتن آزاده، میریم توی شهر میچرخیم که آزاده کمکم مهارت پیدا کنه. یاسمین هم همینطور توی ماشین آهنگ گوش میده و خیلی از مواقع هم باهامون حرف میزنه. من هم که هی یه سری چیزا رو میخوام به آزاده بگم، حرف زدنمون با یاسمین قاطی میشه. خیلی از مواقع هی مجبور میشم صحبتم رو قطع کنم که جواب یاسمین رو بدم. یه بار که یه موقعیت خطرناک پیش اومده بود و من داشتم به آزاده میگفتم که بهتر بود توی اون موقعیت چیکار کنه، یاسمین هی حرف زد و دید که من بهش توجه نمیکنم. هی پشت سر هم میگفت: بابا! بابا! بابا! که من یهو عصبانی شدم و با عصبانیت بهش گفتم که وقتی دارم حرف میزنم با مامان، اینقدر نپر وسط حرف من! بعد یهو یاسمین سکوت کرد و با بغض منو نگاه کرد و بعد هم روش رو کرد به طرف پنجره ماشین. بعد از اون هر چی ازش معذرتخواهی کردم و توضیح دادم که داشتیم تصادف میکردیم و باید با مامان حرف میزدم و ببخشید که عصبانی شدم، اصلا منو نگاه نکرد و تا توی پارکینگ خونه با همون بغض و سکوت و ناراحتی اومد و به عذرخواهیهای مکرر من توجهی نکرد. از اون روز به بعد، دیگه وقتی یاسمین حرف میزنه، حتی توی شرایط نامناسب هم خودم رو کنترل میکنم که عصبانی نشم و سکوت میکنم که حرفش رو کامل بزنه و جوابش رو بدم و بعد ازش بخوام که بذاره با آزاده صحبتم رو ادامه بدم و اونم گوش میکنه و ناراحت هم نمیشه.
سارا گفته:
3 جولای 2015 در ساعت 1:02 ق.ظ
سلام
باحال بود. آفرین کنترل خشم
خاله الی گفته:
3 جولای 2015 در ساعت 4:10 ب.ظ
اجرای کامل اون چیزایی که روان شناسها میگن خیلی سخته و گاهی اوقات هم غیر ممکنه ولی این مورد رو خیلی خوبه که میتونین انجام بدین