Lilypie Kids Birthday tickers
یادگیری زبان جدید
مامانش | 9 اکتبر 2015 @ 5:00 ب.ظ

قبل از اینکه یاسمین بخواد بره مهد بهش گفتیم اگه جیش داشتی بگو pee، اگه پیپی داشتی بگو poop. فقط همین رو بلد بود، اونم برای اینکه واسه این واجبترین کارها استرس نگیره.

بعد از شروع مهد هر روز حرف های جدیدی می زنه:

هفته اول:

اولین روز: وقتی جیش داشت، به مربیش گفته بود: pee.

چهارمین روز وقتی رفتیم دنبالش: hatم رو جا گذاشتم. امروز به Emma گفتم hi.به یه پسره گفتم bye.

پنجمین روز:امروز washer خوردیم! (بهش گفتم واشر چیه؟ میگه آب دیگه! مربیش می گفت امروز تو مهد دستهاشو با دقت می شست. فکر کنم مربی در مورد wash زیاد صحبت کرده و این کلمه تو ذهنش مونده بعد با water قاطیش کرده.).

یه شعر رو که موقع بالا و پایین رفتن از پله ها می خونن. آخر هفته اول (روز پنجم)، با بچه ها تکرار می کرده و slowly slowly, peace peace رو هم از این شهر توی خونه می خوند.

هفته دوم:

helmet رو یاد گرفته و استفاده می کنه.

با مربیهاش ارتباط برقرار می کنه، با اینکه زبونشون رو نمی فهمه از روی حرکات بقیه بچه ها و طوری که مربیها هدایتش می کنن که کارها رو انجام بده منظورشون رو می فهمه. مثلا یه روز غذاش رو نخورده بود. می گفت مربیها بهم گفتن نباید ظرف پر رو بذاری جایی که می شورن، اول باید ببری بریزی تو سطل آشغال.

همچنان جواب مربیها رو با حرکت سر میده. وقتی ازش می پرسن که می خوای جیش کنی فقط سر تکون میده و می ره.

داشتن با بچه ها سیب می خوردن. یکی از بچه ها پاشده گفته I love apples! یاسمین هم پاشده تکرار کرده. مربیها هم بهش کلی سیب بیشتر دادن. خیلی هم apple رو غلیظ می گه.

می آد تو خونه می گه تریشا (مربیش) هم بلده five little monkeys رو (یکی از کلیپ هایی بود که بعد از عید حدود دو ماه براش می ذاشتیم ولی خیلی وقت بود ندیده بود و اینجا هم فقط یک بار دیده بود)، برامون می خونه تو مهد. بعد شروع می کنه، از اول تا آخر می خونه!

آخر هفته از Yes Please استفاده می کنه.

هفته سوم:

رفتیم بیرون هی می گه مییییز، تووززززز! میییز توووز. می گم این چیه؟ می گه تریشا می خونه، قبلا هم با هم دیدیم. بعد از کلی فکر کردن فهمیدم اون شعر head,shoulder, knees and toes رو می خونه.

خودش بهم می گه من یاد گرفتم بگم Yes Please، مثل ملیسا (مربیش) که میگه helmet please. بهش می گم می دونی یعنی چی هلمت پلیز؟ میگه آره. یعنی کلاهمو سرم می کنم سوار دوچرخه میشم! براش توضیح می دم که ملیسا داره بهتون می گه لطفا کلاهتون رو سرت کنین و مثال می زنم براش که مثلا من می خوام بگم یاسمین لطفا مسواک بزن می گم مسواک لطفا. بهش می گم فردا مثلا آب خواستی بگو water please. یا خواستی موقع خواب عکسمون رو بهت بدن بگو photo please. فرداش مربیش می گه که هر دوی اینها رو گفته! (روز قبلش مربیش یادش رفته بود که عکس ما رو موقع خواب بهش بده. یاسمین نمی دونسته چجوری بگه. نارحت بوده. می گفت: فقط می گفتم ام! ام! نمی دونستم چی بگم. ولی فرداش دیگه با فوتو پلیز کارش راه افتاده بوده)

می گه امروز داشتیم دوچرخه سواری می کردیم، نیکلاس و مایفا پشت دوچرخه بودن. بهشون گفتم hi. اونا گفتن see you tomorrow. منم گفتم see you tomorrow. گفتم می دونی یعنی چی؟ گفت نه. گفتم یعنی فردا می بینمت. گفت نهههه! نمی رفتن اون موقع خونه که. گفتم خوب مثلا داشتین با دوچرخه می رفتین دیگه. اونام تو بازی گفتن. واقعا نگفتن که. خندید.

عروسکش رو تو خونه جا گذاشته. موقع خواب که سراغ عروسک رو می گیره، مربیها می بینن نیست. فکر می کنه نمی خوان بهش بدن. شروع می کنه گریه کردن. مربیها می خوان براش توضیح بدن، نمی فهمه و هی ناراحته. همه جا رو بهش نشون می دن. اما بازم متوجه نمیشه که خونه مونده و فک می کنه بهش نمی دن و ناراحته. شب که داریم کتاب maisy رو می خونیم که توش کلمه home داره و من قبلا بهش گفتم یعنی خونه، می گه امروز دنبال عروسکم می گشتم، نمی فهمیدم چی می گن. فقط می گفتن home چی چی. اما من نفهمیدم چی گفتن. مربیهاش هم بعد ازظهر ناراحت بودن که وقتی صحبت می کنن و می خوان براش توضیح بدن که ناراحت نباشه، ولی چون متوجه نمی شه ناراحته و اونام غصه می خورن که کاری نمی تونن بکنن.

زندگی جدید · مهدکودک · یادگیری زبان دوم

۵ نظر

  1. سمیه گفته:

    12 اکتبر 2015 در ساعت 5:17 ب.ظ

    آزاده جان سلام. احتمالا من رو یادت نمیاد. سمیه میراشه هستم. من همیشه وبلاگ سمانه و علی رو میخوندم. بعد یکبار اتفاقی تو نظراتی که گذاشته بودید وبلاگ شما رو هم بازکردم و خوندم. الان چندماهی هست که وبلاگتون رو میخونم. واقعا مطالب قشنگ و زیبا و آموزنده ایه. بی تعارف میگم بهترین وبلاگ کودکی هست که تا حالا دیدم. البته من بچه ندارم و تا یکی دو سال آینده هم قصدش رو ندارم. ولی واقعا از مطالب وبلاگتون لذت میبرم. چقدر خوبه که اینقدر برای بچه تون وقت میذارید با وجود وقت کمتون و چقدر خوبتره که این تجربه های با ارزش رو با بقیه هم تقسیم میکنید. گفتم بعد از چندماه که دارم دنبال میکنم بیام یه نظر هم بذارم. خدا قوت. موفق و شاد باشید و همیشه جمعتون جمع باشه.

  2. مامانش گفته:

    13 اکتبر 2015 در ساعت 5:38 ق.ظ

    سلام سمیه جان، اتفاقا خوب یادم میاد:) حافظه ام بد نیست. ممنون از کامنتت. کلی روحیه و انگیزه دادی برای نوشتن! همیشه فکر میکردم که بیشتر دوروبریها برای اینکه در جریان شیرین کاریهای یاسمین قرا ر بگیرن می خونن اینجا و بیشتر برای حفظ خاطرات و تجربیات برای خودم می موشتم که در اینده بتونم برگردم بهش. چون خودم هموقتی مثلا به مطالب در سال پیش بر میگردم یه سریش به نظر خودم جالب میار چون یادم رفته! ولی اینکه گفتی کلا واسه بقیه هم اموزنده است کلی خوشحالم کرد. ممنون

  3. میم گفته:

    12 اکتبر 2015 در ساعت 11:19 ب.ظ

    سلام
    شما قبل از رفتن یا همون مدتی که اونجا هستین با یاسمین زبان کار نکردین؟ دلیل خاصی داشت؟

  4. مامانش گفته:

    13 اکتبر 2015 در ساعت 5:33 ق.ظ

    خیلی مستقیم کار نکردیم. خواستیم دو سه ماه اخر تو ایران یع مهدکودک دو زبانه بذاریمش ولی پشیمون شدیم چون نمی خواستیم قبل از تغییر کشور،واسه یه مدت کوتاه تغییر محیط داشته باشه. خودمون یه تعداد کلیپ شعرهای انگلیسی که بچه های اینجا هم بلدن میذاشتیم براش به اضافه ىه کارتون. یه ماهی دید و دوست داشت ولی چون خیلی وابسته شده بود و زمان زیادی از روز رو صرفش میکرد که طبیعتا مطلوب ما نبود، کمش کردیم. از طرفی خیلی ها می گفتن تو محیط که قرار بگیره خودش یاد میگیره و لازم نیست خیلی نگرانش باشین. نتیجه اون یه ماه کلیپ دیدن این شد که فهمید زبان دیگه ای هم عست و اینکه شعرهایی رو که شنید، حالا وقتی اینجا از زبون مربی می شنوه خوشش میاد و زودتر ارتباط برقرار میکنه.
    توی یه ماهی که از رسیدنمون تا قبل از شروع مهد فاصله شد هم تنها کاری که کردیم این بود که چند تا کتاب انگلیسی خوندیم براش شبها قبل خواب

  5. میم گفته:

    18 اکتبر 2015 در ساعت 12:05 ق.ظ

    ممنون از جوابتون.
    تجربه ها برای من هم خیلی مفید هستند 🙂

ارسال نظر