باباش | 13 اکتبر 2015 @ 6:59 ق.ظ
توی لیست اولیه ای که برای مهدکودکهای یاسمین انتخاب کرده بودیم، مهدکودکهایی که نزدیک دانشگاه آزاده بودند و یکی دو تا مهدکودک که بین راه خونه و دانشگاه بودند رو هم انتخاب کرده بودیم. من مشغول مکاتبه با شرکتها و مصاحبه بودم که یکی از مهدکودکهایی که نزدیک خونه بود به آزاده ایمیل زد که جای خالی داره و قرار گذاشتیم که بریم برای بازدید.
فاصله ی این مهدکودک تا خونه، حدود ۱۰-۱۵ دقیقه پیاده روی بود. این مهدکودک دو تا از ملاکهای مهم ما رو نداشت: یکی اینکه مربیشون تجربه ی برخورد با بچه ای که تازه اومده کانادا و انگلیسی بلد نیست رو نداشت که البته صادقانه این مورد رو گفت و گفت که از همکارای دیگه ی مهدکودکهای دیگه که این تجربه رو دارند خواهد پرسید و تلاشش رو خواهد کرد؛ دوم هم همون قضیه ی خونواده های بچه های مهدکودک بود که از تیپ و سر و وضع بچه های توی مهد مشخص بود که حتما بخش بزرگی از این بچه ها، از خونواده های پناهنده هستند! خلاصه اینکه این مهدکودک با همون برخورد اول از گزینه هامون حذف شد.
خوشبختانه من خیلی زودتر از اون چیزی که پیش بینی میکردیم، پیشنهاد کار گرفتم. دو تا پیشنهاد کار داشتم: یکی در کاناتا (منطقه ای در غرب اتاوا که شرکتهای بزرگ مرتبط با فناوری و خصوصا کامپیوتر مثل cisco و alcatel-lucent توش هستند)، یکی هم در مرکز شهر اتاوا (داون تاون).
اینکه من پیشنهاد کار از دو شرکت در دو نقطه ی خیلی دور از هم داشتم (حدود ۳۰ دقیقه با ماشین)، یه مقدار برنامه ها و حساب و کتاب ها و پیش بینی های ما رو به هم ریخت. از طرفی مهدکودک های نزدیک مرکز شهر که نزدیک به دانشگاه آزاده هم بودند و قبلا براشون ثبت نام کرده بودیم، هیچ تماسی با ما نگرفته بودند که جای خالی دارند؛ از طرف دیگه من از طریق وبسایت مهدکودکها بررسی کرده بودم و تقریبا همه ی مهدکودکهای کاناتا جای خالی داشتند که ۵-۶ تا مهدکودک اطراف همون شرکت کاناتایی بودند! یکیشون که اصلا همون روبروی شرکت بود و یکی هم دقیقا ساختمون پشت شرکت!
از اونجا که کسانی که توی منطقه ی کاناتا ساکن هستند یا کار میکنند، به خاطر وجود اون شرکتهای مرتبط با فناوری، اکثرا آدمهای تحصیلکرده ای هستند و احتمالا تیپ و فضای کلی خونواده هاشون مثل خودمونه، طبیعتا اونها هم دغدغه های مشابه ما برای بچه هاشون دارند و این میتونست دغدغه ی ما در مورد بچه های دیگه ی مهدکودک احتمالی یاسمین رو تا حد خوبی رفع کنه. اما مشکل اینجا بود که پیشنهاد مالی اون شرکت مستقر در کاناتا اونقدر با پیشنهاد کار شرکت مستقر در مرکز شهر تفاوت داشت که ما رو گذاشته بود سر دو راهی:
۱- انتخاب شرکت مستقر در کاناتا با پیشنهاد مالی کمتر، ولی مهدکودکهای کاناتا شرایط بهتری داشتند.
۲- انتخاب شرکت مستقر در مرکز شهر با پیشنهاد مالی بهتر، ولی مهدکودکی برای یاسمین توی مرکز شهر پیدا نکرده بودیم.
برای اینکه بتونیم به تصمیم مناسب برسیم، من هم رفتم توی سایت شهرداری اتاوا ثبت نام کردم و اسم یاسمین رو برای مهدکودکهای کاناتا ثبت کردم. فردا صبحش سه تا مهدکودک بهم زنگ زدند که جا داریم و اگه میخوای پاشو بیا برای بازدید!! در حالی که خبری از مهدکودکهای مرکز شهر نبود!
من راه افتادم رفتم کاناتا و دو تا از مهدکودکها رو دیدم. مدیر یکیشون خیلی خوش برخورد بود و خودش هم مهاجر بود، ولی مربی کلاس همسن یاسمین یه مقدار پیر بود و این یه خرده دلم رو چرکین کرد. اما اون یکی مهدکودک که دقیقا روبروی شرکتی بود که به من پیشنهاد کار داده بود، شرایط خوبی داشت و مربیهای جوون و محیط خیلی بزرگی هم داشت. هر دوی این مهدکودکها تجربه ی برخورد با بچه ی غیرانگلیسی زبان رو هم داشتند و از تیپ بچه های مهدکودک هم میشد گفت که احتمالا اثری از جماعت پناهنده این وسط نخواهد بود. شرایط غذا و مدل برنامه های روزانه شون برای بچه ها هم تقریبا مثل هم بود.
خلاصه اینکه انگار یه کورسوی امیدی داشت پیدا میشد! حتی به قیمت قبول پیشنهاد مالی کمتر!