باباش | 13 اکتبر 2015 @ 7:17 ق.ظ
برای اینکه بتونیم گزینه هامون رو تکمیل کنیم، من با یه سری از شرکتهایی که افراد و مربیهایی دارند که توی خونه بچه ها رو نگه میدارند، تماس گرفتم و همه شون میگفتند که الان برای مرکز شهر جا ندارند و فقط اطراف همین محل سکونت ما جا دارند که خب این گزینه ی نزدیک محل سکونتمون بنا به دلایلی که قبلا نوشتم، قطعا مورد قبول ما نبود.
توی گیر و دار تصمیم برای قبول پیشنهاد مالی کمتر برای کار من بودیم که آزاده خبر داد که یکی از مهدکودکهای مرکز شهر که قبلا براش ثبت نام کرده بودیم، ایمیل زده بهش که جا داره و اگه میخواید بیایید برای بازدید! از خوشحالی داشتیم بال در میاوردیم.
این مهدکودک، از روش montessori برای تربیت و رفتار و برخورد با بچه ها استفاده میکرد. خلاصه ی کلی این روش هم اینه که سعی میکنند بچه ها رو خیلی خیلی مستقل بار بیارند. یه سری ابزار خاص برای این روش طراحی شده که خیلی هم گرون هستند و مربیها هم در این روش معمولا خیلی با بچه ها سر و کله نمیزنند و فقط سعی میکنند که روش کار با اون ابزارها رو به بچه ها یاد بدند و بعد دیگه بچه ها رو به حال خودشون رها میکنند تا بچه ها خودشون کشف و شهود کنند و پیش برند.
ما البته یه آشنایی اولیه با روش مونتِسوری و مدل مهدکودکهاش هم داشتیم: توی تهران هم در مورد این روش از مدیر مهدکودک یاسمین سوال کرده بودیم و صادقانه گفته بود که چون ابزارهاش خیلی گرون هستند، ما توان خریدش رو نداریم، اگه داشته باشیم هم اونقدر هزینه ی ماهانه ی مهدکودک بالا میره که توی این محله کسی توان پرداخت هزینه هاش رو نخواهد داشت و در واقع عملی نیست. اما هستند معدود مهدکودکهایی که از این روش استفاده میکنند و خب البته در مناطق بالای شهر هستند و شهریه های خیلی خیلی بالایی هم میگیرند و در واقع قر و قمبیلشون زیاده و افاده هاشون طَبَق طَبَق و از این حرفها.
کجا بودیم؟ آها! یه مهدکودک که به روش مونتِسوری کار میکرد به آزاده ایمیل زد که جا داریم و بیایید برای بازدید و صحبت. اول اینکه مکان این مهدکودک بالاتر از دانشگاه آزاده بود و چون محل سکونت ما پایین تر از دانشگاه آزاده بود، اگه آزاده میخواست یاسمین رو با اتوبوس ببره، رسما پیر میشد! چون باید در واقع یه بار از دانشگاه رد میشد که برسه به مهدکودک و بعد دوباره برگرده پایین تا دانشگاه. اگه هم من میخواستم یاسمین رو با اتوبوس ببرم، باید میرفتم به سمت غرب محل کارم و بعد دوباره برمیگشتم. اما از اونجا که توی برنامه داشتیم که هر چه زودتر ماشین بخریم، گفتیم که میتونه گزینه ی خوبی باشه و حداقل من میتونم پیشنهاد مالی بالاتر رو برای کارم قبول کنم.
رفتیم برای بازدید مهدکودک. وارد که شدیم نشستیم روی یه صندلی توی راهرو، منتظر مدیر مهدکودک. یهو یه صف از بچه های یکی از کلاسها اومدند برای رفتن به دستشویی. همه به صف با فاصله های مشخص، با لباسهای فرم و قیافه های بدون هیجان و ناشاد! خورد توی ذوقمون که اینجا احتمالا محیطش مثل محیط مدرسه و پادگانه و با بچه ها با مقررات سفت و سخت برخورد میکنند.
سر کلاسهای بچه ها هم که رفتیم، دقیقا یه سری بچه دیدیم که کاملا ناشاد، فقط نشسته اند سر یه سری وسیله و ابزار و دارند برای خودشون کار میکنند. این دقیقا برخلاف چیزی بود که ما میخواستیم. ما میخواستیم یاسمین بره مهدکودکی که با بچه ها سروکله بزنه و بازی کنه و زبان یاد بگیره و کلا بهش خوش بگذره. قرار نبود بچه رو بفرستیم به محیطی با این شدت مقررات!
رفتیم توی اتاق مدیر مهدکودک و شروع کرد در مورد سیستمشون و مونتِسوری توضیح دادن. یه لگو هم داد به یاسمین که بشینه و برای خودش بازی کنه که یاسمین هم خیلی آروم نشست روی زمین و شروع کرد به بازی.
همه چیز در تئوری خوب بود انگار. ولی دو تا مشکل وجود داشت برای ما:
یکی اینکه طبق گفته ی مدیر مهدکودک، چون مهدشون کاملا خصوصیه و ابزارهای مونتِسوری گرونه و فقط اینا هستند که اینورا مونتِسوری رو اجرا میکنند، هزینه ش ماهی ۱۵۰۰ دلاره!!! در حالی که بقیه ی مهدکودکهایی که صحبت کرده بودیم و دیده بودیم، حداکثر ماهی ۹۲۰-۹۵۰ دلار بودند.
دوم هم اینکه ناهار رو باید خودمون از خونه برای بچه بیاریم. در حالی که بقیه ی مهدکودکها همه آشپز داشتند و غذای هر روز بچه ها و کارمندای مهدکودک رو همونجا میپختند.
ما سه مورد محیط پادگانی و ناشاد، هزینه ی ماهانه و ناهار رو که گذاشتیم کنار هم، این مهدکودک دیگه برامون گزینه ی مطلوبی نبود. اول اینکه هر روز باید استرس داشته باشی که در اوج خستگی و بدبختی، برای فردای بچه غذا درست کنی. در حالی که اگه یه شب برای فردا غذا درست نکردیم، خودمون میتونیم از بیرون برای خودمون غذا بگیریم و یاسمین هم توی مهدکودکی باشه که ناهار بهش بدند و خیالمون راحته! دوم هم اینکه تفاوت هزینه ی ماهانه اونقدر زیاد بود که اون مابه التفاوت پیشنهادهای مالی دو تا شرکت رو تقریبا بی معنی میکرد. در واقع اینجا هم مهدکودکهای روش مونتِسوری، دقیقا مثل ایران قر و قمبیلشون زیاده!
از اینجا به بعد یه ملاک و دغدغه ی جدید هم بهمون اضافه شد: ناهار مهدکودک!
خلاصه اینکه این گزینه رو هم بیخیال شدیم و تصمیممون برای قبول پیشنهاد مالی کمتر برای کار در کاناتا به قیمت داشتن مهدکودک بهتر و نزدیک به محل کار من که جای خالی هم داشته باشه، جدی تر شد!