باباش | 11 نوامبر 2015 @ 7:43 ق.ظ
هفته ی پیش یکی از شلوارهای یاسمین توی مهدکودک گم شد. یه روز عصر که رفتم دنبالش، مربیش گفت که امروز موقع توی حیاط بردن بچه ها برای بازی عصرگاهی، شلوار قرمز یاسمین رو پیدا نکرده اند. اتفاقا یاسمین هم خیلی خیلی اون شلوار رو دوست داشت. مربیش میگفت که اون روز هی میگفته Red Pants، Red Pants.
همون شب توی خونه، آزاده گفت که یاسمین یه روز تعریف میکرده که یکی از بچه های کلاسشون، «بیانکا»، یه شلوار قرمز دقیقا مثل یاسمین داره. از اونجا که جالباسی بیانکا درست کنار جالباسی یاسمینه، حدس زدیم که شاید مامان بیانکا اشتباهی شلوار یاسمین رو با خودش برده باشه. این مکالمه ی من و آزاده رو یاسمین هم میشنید.
عصر روز بعد، قضیه ی شلوار مشابه رو به مربیش گفتم و گفت که از مامان بیانکا سوال میکنه. روز بعد هم مربیش گفت که از مامان بیانکا پرسیده بوده و اونم گفته که نه، چیزی یادش نیست.
امروز عصر که رفته بودم دنبال یاسمین، دیدم که شلوار قرمزش توی کمدشه. مربیش رو دیدم و گفت که مامان بیانکا امروز شلوار رو آورد و گفت که رفته بوده لباسهاشون رو بندازه توی ماشین لباسشویی که دو تا شلوار قرمز مثل هم پیدا کرده و فهمیده که یکیش مال یاسمین بوده. یاسمین هم از اینکه شلوارش پیدا شده، کلی خوشال شد.
توی ماشین ازش در مورد اتفاقات امروز مهدکودک سوال کردم. یهو گفت: مامان بیانکا اومد توی حیاط دنبال بیانکا. رفتم بهش گفتم شلوارمو بده! اما گفت نمیدونم!! خنده م گرفته بود. پرسیدم: دقیقا چی گفتی به مامانش که گفت نمیدونم؟ جواب داد: من بهش گفتم Pants، Pants، اونم جواب داد: I know، I know! در حالی که غش کرده بودم از خنده و قربون صدقه ش میرفتم براش توضیح دادم که مامانش نمیگفته نه نه، میگفته میدونم میدونم و داشته بهت میگفته که شلوارت رو پیدا کرده.
شب که رفتیم دانشگاه دنبال آزاده، قضیه رو براش تعریف کردم. آزاده هم کلی خندید و خوشحال شدیم که بچه مون میتونه خودش برای گرفتن حقش اقدام کنه!
علی گفته:
11 نوامبر 2015 در ساعت 12:50 ب.ظ
خیلی باحال بود. دلمون تنگ شده براتون
باباش گفته:
11 نوامبر 2015 در ساعت 6:53 ب.ظ
باحالی از خودتونه قربان:دی
ما هم همینطور 🙁
رضا لایقی گفته:
26 مارس 2016 در ساعت 2:31 ب.ظ
خیلی جالب بود