Lilypie Kids Birthday tickers
آخه بچه اینقدر با شعور و منطقی؟
مامانش | 13 می 2016 @ 11:26 ب.ظ

۱. شب بود. یاسمین یه استیکر به دستش چسبوند و می خواست بخوابه. نگران بود که استیکر ممکنه تو خواب کنده بشه. بهش گفتم استیکر روی پوست خیلی نمی مونه و با چند تکون جدا میشه. الان نزن. بذار صبح بزن که دیرتر کنده بشه. گفت نه. دوستهام می زنن، تو مهد می خوابن باهاش، کنده نمیشه. فهمیدم تتو داشتن دوستهاش. بهش گفتم اون تتو هست که کنده نمیشه. استیکر کنده میشه. باید برات تتو بخریم، اون موقع راحت می زنی. ناراحت بود و غر می زد که همین الان میخوام. بعد از یکی دو بار که براش توضیح دادم و بهش قول دادم که سرچ کنم، یه گریه از ته دل کرد واسه چند دقیقه. بعد آروم شد. استیکر رو از دستش جدا کرد و آروم خوابید. وقتی هم باهاش صحبت کردم که حتما براش می گیریم، با خنده خوابش برد.

۲. سه هفته پیش که هوا بهتر شد تصمیم گرفتیم برای یاسمین دوچرخه بخریم. یه مقدار سرچ کردم و یه دوچرخه مناسب پیدا کردم. جمعه بود و خوشحال با یاسمین رفتیم سمت فروشگاه که دوچرخه رو بخریم. توی راه کلی خیالپردازی کردیم که آخر هفته رو کلی دوچرخه سواری می کنه و خوش می گذرونه. به فروشگاه که رسیدیم، دیدیم اون مدل رو نداره و فقط آنلاین میشه خریدش که اونم چند روزی طول می کشید تا به دستمون برسه. توی مدتی که ما دنبال دوچرخه می گشتیم یاسمین روی دوچرخه های نمونه می نشست و خوشحال بود. وقتی فهمید، اول پیشنهاد داد که دوچرخه های دیگه رو بخریم. یکم با حمید دوچرخه هایی که سایز یاسمین بود رو نگاه کردیم و سعی کردیم توی اون مدت کوتاه سرچ کنیم ببینیم خوب هستن یا نه، ولی فایده نداشت. براش توضیح دادیم که اون چیزایی که ما دنبالش هستیم رو اینها ندارن. ناراحت شد. و هی اصرار می کرد که یکی از همین ها رو بخریم. بهش گفتیم که ما هم ناراحتیم، ما هم خوشحال بودیم که می خوایم بریم دوچرخه سواری کنی. مدلهای مختلف رو نشون می داد و می گفت: من فردا می خوام برم دوچرخه سواری. بعد از یه مدت تقریبا کوتاه، یهو شروع کرد از ته دل گریه کردن. بغلش کردیم. آروم که شد، پرسیدیم بریم؟ گفت آره. فردا اسکوتر بازی می کنم.

۳. چند وقت پیش برای یاسمین توضیح دادیم که اگه داری با کسی صحبت می کنی لازم نیست هر اتفاقی که توی خونه افتاده رو تعریف کنی. اگه می خوای چیزی بگی و تعریف کنی، از خودت بگو. ما هم همیشه این کار رو می کنیم. از خودمون می گیم. بهش گفتیم دیدی اگه می خوایم چیزی راجع به خودت تعریف کنیم بهت می گیم خودت بگو. به خاطر اینه که هر کی خوبه در مورد خودش بگه. فردا صبحش داشت با مامان مریم و بابا ممد صحبت می کرد. گفت: دیشب شیرینی نخوردم که دلم مثل بابام درد نگیره. ازش پرسیدن: ااا بابات دلش درد می کرد؟ یکم مکث کرد: گفت آره. بعد یهو شروع کرد سینا رو صدا زد. (به صورت کاملا واضحی برای ما) بحث رو عوض کرد. این در حالی بود که روز قبلش کلا معده حمید به هم ریخته بود و به بالا آوردن ختم شده بود. چیزی که کلا تو ذهن بچه ها خوب می مونه و یاسمین معمولا تو اولین اتفاق روز که بخواد تعریف کنه از اینجور چیزا غافل نمیشه. ولی این بار فرق داشت. انگار قبل از اینکه بیشتر وارد جزئیات قضیه بشه، یاد حرف ما افتاد و جلوی خودش رو گرفت.

 

غیرمنتظره ها

۵ نظر

  1. Bizz گفته:

    14 می 2016 در ساعت 1:49 ق.ظ

    واااای چقد شیرین از همچی پدر و مادر باهوشی همچی بچه ای میشه انتظار داشت:)

  2. آسمان گفته:

    14 می 2016 در ساعت 11:28 ق.ظ

    به نظر من برجسته ترین مسئله در تربیت یاسمین در این زمینه حس اعتمادی هست که به والدینش داره و این باعث میشه که اگرچه در دنیای کودکانه اش از رخداد بعضی حوادث ناراحت بشه اما با اعتمادی که به والدینش داره منطقی رفتار کنه.
    آفرین به هر دوی شما 🙂

    راستی می خواین از اون دوچرخه های بدون رکاب بخرین؟

  3. مامانش گفته:

    16 می 2016 در ساعت 7:44 ب.ظ

    مرسی آسمان. امیدوارم اعتمادش ادامه پیدا کنه.
    بدون رکاب دیدیم اتفاقا، ولی راستش خیلی دنبالش نبودیم. هم قیمتش خیلی بالا بود، هم اینکه به نظرمون یاسمین الان بیشتر از یاد گرفتن تعادل، همین پا زدن، کنترل و هماهنگی پاها، کنترل فرمون و حرکت تو سرپایینی و این چیزا رو یاد بگیره بهتره.

  4. علی گفته:

    14 می 2016 در ساعت 1:04 ب.ظ

    خیل خوب بود. واقعا اون لحظه‌ای که بچه چیزی رو درک می‌کنه که انتظار نداری خیلی لحظه شگفت‌انگیزی‌اه

  5. منصوره گفته:

    15 می 2016 در ساعت 8:06 ق.ظ

    واقعا خوب برای دخترتون استدلال آوردین. من هم باید از این روش استفاده کنم. تبریک می گم خانواده باهوشی هستین.

ارسال نظر