Lilypie Kids Birthday tickers
شروع سه ماهه سوم – شروع سختی ها
مامانش | 10 می 2012 @ 10:45 ق.ظ

شش ماه تموم شده و الان توی ماه هفتمم…. یاسمین بزرگ شده … بیبی سنتر میگه حدود ۹۰۰ گرمه و قدشم به ۳۶-۳۷ سانت میرسه …. شکمم از دو سه هفته پیش هم بزرگ تر شده … سه چهار روز اخیر ضربه هاش رو کمتر حس می کردم …. نمی دونم .. شاید جاش بزرگ شده دیگه کمتر حس میشه …. مدل تکون خوردناش فرق کرده اصلاْ… قبلاً ضربه می زد .. الان یه چرخش های عجیب غریب هم اضافه شده …. حس می کنم اون تو داره قلقلکم میده …

همه میگن سه ماه اول از جهت اینکه خیلی ها حالت تهوع و ویار دارن سخته (که من نداشتم)…. سه ماهه دوم که این حالت ها از بین میره و هنوز خیلی وزن اضافه نکردی، سه ماهه خوب ماجراست … سه ماهه سوم اما با توجه به سنگینی سه ماهه آخر سخته و تازه باید منتظر علائم هم باشی …. الان سه ماهه سخت ماجرا پیش رومه … تا اینجا حدود ۷ کیلو وزن اضافه کردم … فعلاً از ورم دست و پا و صورت خبری نیست … امیدوارم همینجوری ادامه پیدا کنه … دو هفته ای هست که وقتی زیاد می شینم عضله های کمرم درد می گیره …. باید تو فاصله های کوتاه پاشم و یه کم راه برم … من که عادت نداشتم پشت میز کامپیوتر تکیه بدم زیاد به پشتی صندلی، حالا دارم خودمو عادت می دم بلکه دیرتر خسته شه پشتم …. یه وقتا که طبق عادت قبلی همونطور نشسته میزو می گیرم و خودمو میکشم جلو که به میز نزدیک شم، از اینکه هنوز با این همه فاصله دیگه جایی نمونده و شکمم میخوره به میز خنده ام می گیره … هنوز به اندازه قبل می تونم کار کنم و ساعت کاریمو کم نکردم فعلاً….

بعد از ظهرهایی که بابا سروان به موقع بیاد خونه باهم میریم پیاده روی…. یه پارک پیدا کردیم نزدیک خونه که راهش هم سربالایی و سرپایینی نداره و راحت میشه رفت و اومد …. حدود ۴۰ دقیقه پیاده روی می کنیم …. میوه می بریم و وسط پیاده روی، ۱۰ دقیقه ای می شینیم به میوه خوردن … هم پیاده روی کردیم… هم میوه مونو خوردیم … هم حالِ هوای خوب و بهاری رو بردیم … هم گپی زدیم در مورد اتفاقات دوروبر… واقعاً تو روحیه تاثیر داره .. بیخود نیست ملت اینقدر می رن پارک … ما تفریحمون فقط فیلم دیدن بود بعد از رسیدن به خونه :دی شما هم امتحان کنین …

با بزرگ شدن شکمم و مشخص شدن قضیه در نگاه اول، نگاه آدمای دوروبر هم تغییر کرده…. تو پارک و خیابون و همه جا معمولاً خانومایی که خودشون تو سنی هستن که احتمالاً بچه ای دارن با یه لبخند خوب و مهربون نگاه می کنن…. آدمای دوروبر اگه خوردنی ای دم دستشون باشه میان تعارف می کنن و امکان نداره بذارن رد کنی … حتی همسایه بغلی که اون اوائلی که اومدیم خونمون، یه کم کانتکت داشتیم باهم و تقریباً سرسنگین بودیم، دیشب ساعت ۱ که رسیدیم دم خونه و داشتیم می رفتیم تو، با یه ظرف قورمه سبزی و یه دیس برنج اومد دم در…. گفت امروز درست کردم گفتم بوش میاد شاید دلت بخواد … تو شرکت هم که همه منتظرن من یه چیزی هوس کنم …. اما دریغ از یک ذره هوس! اونجام بچه ها هوامو در مورد خوردنیها دارن و کلاً خوش می گذره :دی همیشه فک می کردم حس این دوران به خصوص جلوی غریبه ها باید سخت باشه … ولی الان دوسش دارم …

کمتر از سه ماه دیگه مونده (احتمالاً) تا اومدنش… خیلی کارها باید بکنیم …. تو این مدت از این و اون شنیدیم که به خصوص یکی دو ماه اولش خیلی سخته …. تقریباً هنوز هیچی در مورد نگهداریش نمی دونیم … این مدت هم وقت خوندن و دنبال کردن این موضوع ها رو نداشتیم …. به امید کمک مامان و باباهاییم واسه اون اوایل …. بعدشم هر چه پیش آید خوش آید …. سعی می کنم خیلی فکر نکنم …. ولی خوب بعضی موقع ها نمی شه واقعاً…..

تازه هفته پیش وقت کردیم یکم فکر کنیم در مورد اتاقش و وسایل خوابش و …. اینکه چطوری اتاق دوم کوچیکی رو که داریم که اونم با تنها کمد خونه و کامپیوتر و کتابخونه بزرگمون پر شده، براش آماده کنیم، خیلی سخته …. حالا که به نظر میاد موندگاریم، شاید رفتیم دنبال یه خونه یه ذره بزرگ تر …. که حداقل دوروبرش خیلی هم شلوغ نباشه …..

تغییرات · خبر · رشد

۸ نظر

  1. مهدي گفته:

    10 می 2012 در ساعت 11:09 ق.ظ

    اوهوکی! به همین مفتی؟ نه چک زدیم نه چونه عروس رو بردیم تو خونه؟ اون اتاق مال ما هست. و شما اجارهنومچه ی بین ما و یاسمین خانم رو تنظیم کن تا ببینیم چی میشه. با تشکر

    آزاده: :))))))))))) خوب دیگه بدتر دیگههههه … اگه نتونیم خونه بزرگتر بگیریم خوب همه باهم که جا نمیشین که … پس خونه بزرگ تر دیگه واجب شد :دی هنوز وسایل یاسمین منتقل نشده به این اتاق وتو خونه مامان بزرگشه :دی.. فک کن با مشکل تعدد وسائل چه کنیم … تازه هنوز وسایل خواب و کمد وایناش تهیه نشده … فک کنم دیگه کل اتاق پر شه … وسائل شما بره تو آشپرخونه :دی

  2. علی گفته:

    10 می 2012 در ساعت 6:47 ب.ظ

    اگه کسی ازت پرسید هوس چی داری بگو پول هوس کردم
    😉

    آزاده: :)))))) نه خوب، اونجوری دیگه از دفعه بعد بهم توجه نمی کنن :دی

  3. مهدي گفته:

    11 می 2012 در ساعت 12:06 ب.ظ

    ما بریم تو آشپزخونه؟ خب یاسمین بره تو آشپزخونه. عجب ها! حالا ما هی هیچ چی نمی گیم.

    آزاده: مهدییییی…. آشپزخونه واسه یاسمین خطرناکه آخهههه

  4. بابایی گفته:

    11 می 2012 در ساعت 4:49 ب.ظ

    خوشحالم که مشکل خاصی نداری .پیاده روی رو ادامه وازفضای سبز وبهاری لذت ببرید. فکرتم درگیر سختی ها ی بعدی نکن .کارها با برنامه ریزی و مدیریت خوب شما بخوبی پیش خواهد رفت.

    آزاده: مرسی بابا :* نه خیلی فکر نمی کنم… امیدوارم همه چی خوب پیش بره

  5. خاله الی گفته:

    12 می 2012 در ساعت 11:50 ق.ظ

    خوب میز کامپیتور رو دیگه باید رد کنین بره فعلا اولویت با یاسمینه تازه اگه وسایلش اونجا جا نشد اتاق خودتونو باید بدین بهش…(هیئت مدافعین حقوق یاسمین):دی

    آزاده: نه … می خوایم از همون اول تو اتاقش کامپیوتر باشه باهاش اخت بگیره :دی فقطم مشکل میز نیست … بیشتر مشکل کمد بزرگ و کتابخونه است که دو تا دیوار بزرگ رو اشغال کرده
    :)))))) دیگه اگه اتاق خودمونو بدیم دیگهههه پررو میشه :دی وسایل خودمونم هیچ جای اتاق کوچیکه جا نمیشه

  6. موسی گفته:

    15 می 2012 در ساعت 10:51 ب.ظ

    وااااااااای. اسباب کشی نهههههه. خسسه کننده س.
    هنو یه ماه نشده با اون همه سختی و عذاب خونه رو تکوندین. خیلی اذیت میشید.
    من می گم کتابخونه رو بیارید توی جنوب شرقی ترین جای پذیرایی، همون جا که عکس مکسارو گذاشتین، کتاباشو با احترام بریزید توی یه کارتن اگه نمیخاید توی دید باشه، به جاش عکس و اسباب بازی های آینده ی یاسمین خانومو بزارید. کمده رو یادم نیست قابل جابه جاییه یا نه. ولی اگه پرتبله بزاریدش توی اتاق خودتون. یخده تنگ می شه فزا. ما بهتر از اسباب کشیه. مخصوصن اسباب کشیه هول هولکی.
    در مورد کامپیوتر هم با نظر خاله الی موافقم.
    فکر کنم همه ی مشکلاتتون رو حل کردم با یه کامنت. :دییی

    آزاده: موسی کتابخونمون پروتبل نیست .. واسه همون دیوار اصلی اتاق ساخته شده و پیچ شده به دیوار… کمدمون هم رو اتاقه و پروتبل نیست …. اگه بودن که خوب بود واتاق باز می شد … مشکل اینجاست که تازه چون دو تا دیوار اصلی اتاق رو گرفتن، از دیوار وطشون هم نمیشه خیلی استافاده بهینه کرد… چون در کمد باز نمیشه و یه تیکه از کتابخونه غیر قابل دسترس میشه …کلاً سخته :دی

  7. خاله الي گفته:

    20 می 2012 در ساعت 1:42 ب.ظ

    خوب اون موقعی که دادین اینا رو واستون بسازن چرا فکر امروز نبودین؟؟باید آینده نگر باشین خوب:)

    آزاده: آخه فک نمی کردیم بیشتر از ۲ سال اونجا باشیم و اصلاً بچمون بخواد تو این خونه بیاد :دی فک می کردیم بچمون خارجی میشه :دی

  8. خاله الي گفته:

    23 می 2012 در ساعت 1:20 ب.ظ

    آخی نازی …حالا ایشالله بچه بعدی خارجی میشه:-*

ارسال نظر