مامانش | 14 فوریه 2018 @ 8:52 ب.ظ
یاسمین ۵ سال و نیمه ما خیلی تغییر کرده، به خصوص تو یه سال اخیر. خیلی بزرگتر شده، هم ظاهری و هم رفتاری.
مدرسه رو به شدت دوست داره. پارسال تو دوست پیدا کردن خیلی مشکل داشت. هر روزی که می اومد خونه از دوستهاش شکایت می کرد. چند ماه اول دوست نداشت بره مدرسه و می گفت کسی باهام دوست نمی شه. فکر می کرد فقط باید با یک نفر دوست باشه و بازی کنه. تا اینکه آخر سال یه دوست پیدا کرد و دیگه خوشحال بود و دوست داشت بره مدرسه. اونقدری که روز آخر مدرسه ها از تموم شدن مدرسه ناراحت بود! اما امسال با کلی از بچه ها رفیق شده. چند روز پیش داشت دوستهاش رو می شمرد؛ بر عکس سال قبل که اصلا سراغ پسرها نمی رفت، امسال سه تا دوست پسر داره و ۷-۸ تا دوست دختر. با بچه های بزرگتر هم تو سرویس سریع دوست می شه و بازی می کنه.
اعتماد به نفسش حسابی بالا رفته. خودش می گه هنوز هم یه سری چیزها رو به انگلیسی درست نمی فهمه، ولی وقتی متوجه نمی شه، می پرسه. تو مدرسه دوست داره صحبت کنه. هر روز می شینن دور هم و در مورد یه موضوع هر کسی بخواد می تونه صحبت کنه. یاسمین همیشه تو این صحبت ها شرکت می کنه و دوست داره در مورد اتفاقاتی که براش افتاده بگه و نظر بده در مورد چیزهای مختلف.
جالبه تو مدرسه خیلی رفتارهاشون تحت نظره. آخر سال پیش و اوائل امسال تو گزارشی که می دن، یه سری خصوصیاتش رو گفته بودن که دقیقا ما هم تشخیص داده بودیم. یکیش قدرت رهبری بالا بود! خیلی دوست داره رهبر باشه تو یه گروه و دوست داره به بقیه بگه که چیکار کنن. همین ویژگیش پارسال باعث می شد نتونه با بقیه دوست بشه چون دائم انتظار داشت همه کاری که اون می گه رو انجام بدن. دوستی هم که پیدا کرد ویژگی برعکس اون رو داشت! خیلی راحت به حرف های یاسمین گوش می داد و همیشه هر کاری که یاسمین می گفت رو انجام می داد! ولی امسال فکر می کنم این مورد یکم تعدیل شده و به خاطر همین می تونه راحت تر با بقیه کنار بیاد. ولی همچنان تو گزارش نوشته بودن که قدرت رهبری خوبی داره. در عین حال خیلی به فکر بقیه هست و کمک می کنه تو همه چیز به بچه ها. از بستن زیپ و بند کفش، تا درست کردن وسایلی که خراب می شه و خبر دادن به معلم ها در مورد مشکلی که واسه بچه ها پیش اومده!
درکش از خودش و احساساتش بالاست. البته این هم چیزیه که تو مدرسه باهاشون کار کردن. در مقابل خیلی دختر منطقی هست و وقتی باهاش منطقی صحبت می کنی معمولا درک می کنه.
ترس رو بیشتر درک کرده. این مورد فکر کنم به خاطر ارتباط با بچه ها و احیانا چیزهایی که به همدیگه می گن یکم توش تشدید شده. مثلا برخلاف قبل می گه من اگه زیرزمین تاریک باشه می ترسم برم توش! یا از رعد و برق و صدای خوردن تگرگ به شیشه می ترسه و می گه نصف شب سرم رو می کنم زیرپتو که نشنوم! خواب های ترسناک می بینه. یه بار می گف خواب دیدم یه خرس اومده منو بخوره. باباحمید نجاتش داده بود!
و اما مشکلات! به شدت لجبازه! دائم حرف خودش رو تکرار می کنه، حتی بعضی وقتها حرفش رو عوض می کنه که بگه من درست گفته بودم! خیلی وقتها حس می کنه همه چی رو می دونه و نباید بهش بگیم باید چیکار کنه! به شدت کنده تو کارهاش! جون آدم رو به لب می رسونه تا غذا بخوره، لباس بپوشه، یا هر کاری که خیلی براش ذوق نداره رو انجام بده! دائم باید بهش بگیم بدو، یا بهانه ای براش بتراشیم که به اون بهانه کارش رو سریع تر انجام بده! کارهاش رو نصفه نیمه می ذاره. یهو وسط یه کار یادش میاد که می خواسته یه کار دیگه بکنه، سریع کار اول رو می کنه و می گه فردا انجامش می دم. فردا هم می گه اول یه کار دیگه و…. هیمنجوری ادامه پیدا می کنه تا بعد از یه هفته می بینی ده تا کار رو همینجوری نصفه نیمه ول کرده و هیچ کدوم به آخر نرسیدن! تو ارتباط با آدمهایی که نمی شناسه یا کم می شناسه، با اینکه بهتر شده ولی هنوز مشکل داره! سلام کردن بهشون براش عذابه انگار! صحبت کردن باهاشون هم حداقل تو نیم ساعت اول به شدت براش سخته!
تو این یه سال و نیم اخیر اینقدر درگیری های مختلف بوده که خیلی وقت نکردم به دایره المعارفم (بیبی سنتر) مراجعه کنم! حس می کنم کنترل یه سری چیزها از دستم در رفته! دارم با روش هایی که به نظر خودم منطقی می رسه سعی می کنم این مشکلاتش رو هم به مرور حل کنم. امیدوارم وقت بیشتری پیدا کنم که راه حل های بهتر و اساسی تر پیدا کنم.
خاله الی گفته:
24 نوامبر 2018 در ساعت 11:30 ق.ظ
عزیزم یاسمین :-* ..تو این مهاجرت بیشتر از همه یاسمین سختی کشید ..اینکه زبان بلد نبود و همون اول باید وارد جامعه میشد براش خیلی سخت بود ..خیلی خوبه که زود این مرحله رو گذروند و الا اعتماد به نفسش اینقدر بالاست :-****