باباش | 1 ژوئن 2012 @ 8:07 ب.ظ
سینا، پسر خالهی یاسمینه. فوقالعاده بچهی باهوش و تیزیه و فوقالعاده هم شیرین و بامحبّته. تازه کلاس اولش رو تموم کرده. توی عید که فهمید آزاده بارداره، خیلی رعایت میکرد. جالب بود که شبها، خیلی آروم صحبت میکرد و میگفت شاید یاسمین خواب باشه، بلند حرف نزنیم که بیدار بشه. کلّی هم سوال براش پیش میاومد که هی از آزاده میپرسید.
همین چند روز پیش، یه نامه نوشته به یاسمین. خودش فکر کرده و متن رو نوشته. حس کودکانه و معصومانهاش رو از جملاتی که نوشته میشه فهمید. تا حالا کلّی دوستش داشتم، با این نامهای هم که نوشته، الآن صد برابر قبل دوستش دارم. اون «ی»های چسبانش رو خیلی دوست داشتم.
متن نامه:
«سلام»
«یاسمین جون من تو را خیلی دوست دارم. من اگر بتوانم یک جایزه برایت بگیرم هر وقت توانستی به مشهد بیا تا به شما بدهم من شما را به اندازهی همهی ما دوست دارم.»
زیرش هم اسمش و آدرس و شماره تلفن خونهشون رو نوشته.
گلناز گفته:
1 ژوئن 2012 در ساعت 8:57 ب.ظ
ای جان! :X
نصیبه گفته:
1 ژوئن 2012 در ساعت 10:44 ب.ظ
چرا اینجا دکمه ی لایک نداره 😛
دلم خواست جای یاسمین بودم 😉
آسمان گفته:
2 ژوئن 2012 در ساعت 8:47 ق.ظ
نامههای کاغذی چقدر جایشان در زندگیمان خالی است؟ دست سینا درد نکنه که همین اول بسم الله واسه یاسمین یه یادگاری خوب بجا گذاشت 🙂
سینا گفته:
2 ژوئن 2012 در ساعت 2:21 ب.ظ
ضمن تبریک واسه کوچولوی تو راه. خیلی با حاله این نامه. مخصوصن این قسمتش “من اگر بتوانم یک جایزه برایت بگیرم هر وقت توانستی به مشهد بیا تا به شما بدهم”
pezz گفته:
3 ژوئن 2012 در ساعت 12:21 ب.ظ
خیلی باحال!
خوبی باباش؟ خوبی مامانش؟ خوبی یاسمین؟
shabnam گفته:
4 ژوئن 2012 در ساعت 11:12 ب.ظ
خوش به حال یاسمین که پسر خاله ای به این مهربونی داره
من انقدر از این بچه های با محبت و مهربون خوشم میاد که حد نداره
من یه عکس دارم با سینا کوچولو که روز عروسیتون گرفتم…پیداش کنم براتون می فرستم
خاله مهری گفته:
5 ژوئن 2012 در ساعت 1:02 ب.ظ
آخییییی نازییییییی
“من شما را به اندازه همه ما دوست دارم. ”
خیلی قشنگ بود. چه شمایی گفته. خیلی خوب بود. خیلییی.
س ت گفته:
5 ژوئن 2012 در ساعت 3:33 ب.ظ
ای عزیزم سینا
جمله ی محبوب من اینه:
“من شما را به اندازه همه ما دوست دارم. ”
مودب مهربون با فرهنگ خوش خط بابا سیییییییییینا
:*
مامانش گفته:
5 ژوئن 2012 در ساعت 4:04 ب.ظ
سینا تا حالا چندین بار با این “در کردن احساسات از خودش” اشک منو در آورده بود … ولی این یکی دیگه واقعاً آآآآآآآخرش بود :**********
نصیبه گفته:
5 ژوئن 2012 در ساعت 9:10 ب.ظ
مامان گُلش! امروز توو مترو ، آهنگ امید رو شنیدم، از توو گلخونه ی دنیا، میون تک تک گلها، قسمت شما همین بود، یاسمین شد گل شما… انقدر یااااااااااااااادت کردم، همیشه خوش باشی به همراه باباش و خود عزیزش :*
خاله الی گفته:
9 ژوئن 2012 در ساعت 5:46 ب.ظ
عزیز دلم دیدی چه قشنگ بود؟من روز آخری که مامان اینا میخواستن بیان اونجا بودم ..به سینا گفتم که برو یه نامه واسه یاسمین بنویس ..سینا گفت:”خوب یاسمین که تو شکم خالس هنوز سواد نداره بخونه”..گفتم:”اشکال نداره عوضش میتونه بشنوه تو بنویس خاله آزاده براش میخونه تا اونم بشنوه تو چی گفتی”..اونم رفت و این نامه رو نوشت و گفت به کسی نگو من چی نوشتم بعد خودش هم برای نامه پاکت درست کرد.. و زیرش نوشت مشهد به تهران:-*
کی بشه یاسمین بتونه بخونه تا این نامه رو بهش نشون بدین:-*
آزاده: آرهههه .. خیلی نااااز بود … نگهش داشتیم تو جعبه یادگاریهامون … بعدها به یاسمین نشون بدیمش 😀