Lilypie Kids Birthday tickers
هفته ۲۲ام
1 آوریل 2012 @ 2:05 ب.ظ توسط مامانش

امروز آخرین روز از هفته ۲۲مه … ۵ ماه کامل شده و چند روزی هم ازش گذشته …

یاسمین باید حدود ۲۸ سانتیمتر قد و ۴۵۰ گرم  وزن داشته باشه…. تقریباْ از لحاظ ظاهری شکل خودش رو پیدا کرده … لبهاش، پلک هاش و ابروهاش قابل تشخیصن، چشمهاش هم حتی حالت گرفتن و جوونه دندون هاش زیر لثه اش شکل گرفتن! پوستش چروکیده و پوشیده از مو هست و لوزالمعده اش هم در حال شکل گیریه! هفته دیگه نوبت سونوگرافی ماه پنجمه و به شدت منتظریم که ببینیمش….

گرچه یکی دوبار حس کردم چیزهایی شبیه ضربه هاش رو (اونم موقعی که دراز کشیده بودم) ولی اونقدر کم بوده که مطمئن نیستم و همچنان منتظرم … تا الان فقط ۳.۵ کیلو به وزنم اضافه شده و ابزار ردگیری وزنی که سایت بیبی سنتر میده، پایین تر از حد میانگین نشون میده افزایش وزنم رو … نشستن و ایستادن بیشر از قبل کمرم رو خسته می کنه… دوباره حس سرماخوردگی می کنم ….  منتظر هفته دیگه ام که طبق سونوگرافی دکتر بتونه در مورد رشدش نظر بده …

توی فرودگاه موقع خروج از گیت، با اینکه مانتوی گشادمو پوشیده بودم که به نظر خودم هنوز چیزی نشون نمی داد، خانومی که بلیط رو می گرفت یهو گفت چند ماهته؟! من که جا خورده بودم گفتم:۴.۵. گفت: مطمئنی؟! گویا از ماه ۷ به بعد به خاطر احتمال زایمان زودرس اجازه ورود به هواپیما رو نمی دن….

یه مجموعه از آهنگ هایی که خودمون دوست داریم و بیشتر آرومن رو انتخاب کردیم و هر جا میریم همراهمونه و اونا رو گوش میدیم تا یاسمین هم بشنوه، دوست داشته باشه و بعداْ با شنیدن اونا آروم و خوشحال بشه و خوابش ببره


۶ نظر
تغییرات · رشد
هفته ۲۰ام – نیمه راه
20 مارس 2012 @ 10:35 ق.ظ توسط مامانش

سال ۹۰ تموم شد و هفته ۲۰ ام شکل گیری یاسمین هم …. نیمه اول راه فعلاً به خوبی گذشته و نیمه جدید تو سال بعدی در پیشه…

سرعت رشد یاسمین این روزها زیاد شده! الان ۲۵٫۵ سانتی متر قد و ۳۰۰ گرم وزن داره … از این ۲۵ سانت هم ۹ سانتی مترش فقط طول پاشه! سیستم گوارشی اش هم کم کم داره کامل تر می شه …

حس می کنم تو این یک هفته اخیر کم کم داره شکمم از عرض رشد می کنه … هنوز حرکتی ازش حس نمی کنم … البته دیگه سعی می کنم اصلاً توجه نکنم، تا خودش جلب توجه کنه :دی

واسه تعطیلات عید اومدیم مشهد و دیدن عکس العمل همه به خصوص سینا (خواهر زاده)ی هفت ساله ام خیلی جالبه …. اول که شنید یاسمین الان صدای بیرون رو می شنوه کلی تعجب کرد و یکم باهاش حرف زد … گوشش رو می ذاشت رو شکمم ببینه صدایی از تکون هاش می شنوه یا نه و از همه قشنگ تر اینکه خیلی مواظب بود! اگه با شکم به جایی تکیه می دادم می گفت حواست باشه، اذیت میشه! یا وقتی آخر شب داشتم بهش می گفتم که باهاش حرف بزن، می گفت نه الان دیره، ممکنه خواب باشه … صبح که بیدار شدی بعد:دی و کلاً سوال هایی که می پرسید از اینکه الان چیکار می کنه و موقعی که من غذا می خورم اونم یه چیزی می خوره یا نه و …. به این فکر می کرد که یاسمین عروسک دوست داره یا نه، که اگه دوست داره چند تا عروسکی که داره رو بذاره واسه یاسمین که میاد باهاشون بازی کنه :دی با وجود اینکه قبلاً دوست داشت بچمون پسر باشه تا بتونه باهاش شمشیر بازی کنه، ولی الان کلی یاسمینو دوست داره و منتظره زودتر بیاد تا براش کتاب قصه بخونه ….


۴ نظر
تغییرات · رشد
هفته ۱۹ ام
12 مارس 2012 @ 3:51 ب.ظ توسط مامانش

هفته ۱۹ ام
هفته ۱۹ ام

دیروز هفته ۱۹ ام هم تموم شد و امروز شروع هفته بیستمه ….. بخش های مختلف مغز یاسمین برای درک حواس بویایی، شنوایی، بینایی و لامسه تشکیل شدن … صدای محیط بیرون رو می شنوه و حتی خیلی ها می گن یادش می مونه صداهایی رو که زیاد میشنوه ….

الان احتمالاْ حدود ۲۴۰ گرم وزن داره و قدش حدود ۱۵ سانتی متره …. اون اواپل اندازه دست هاش بلند تر از پاهاش بود و اندازه سرش از همه بزرگ تر . اما الان دیگه پاهاش بیشتر رشد کردن و  هم پاها و هم دست هاش اندازه اشون نسبت به هم و نسبت به بقیه بدن متناسبه… کلیه اش همچنان کار می کنه (یاسمین مایعی که الان توشه رو می بلعه و بعد کلیه اش همون رو دفع می کنه و دوباره از اول :دی)…. روی سرش کم کم مو در می آره :دی

کم کم خوابیدن به پشت داره برام سخت میشه به خصوص اگه سفت باشه زیرم … شلوارای قبلیم به خاطر فاق کوتاهی داشتن تا الان راحت می پوشیدم… هنوز هم برام راحتن مگر اینکه مجبور باشم یکم خم شم … اون موقع است که باید دکمه اش و حتی زیپش یکم باز شه که راحت باشم …. فکر کنم کم کم باید برم سراغ شلوار مخصوص بارداری ….

اشتهام نسبت به قبل داره بیشتر میشه …. قبلاْ تو شرکت ماهی رو بدون برنج می خوردم… از یه ماه پیش حس می کردم بدون برنج نمیشه و برنج سفارش می دادم، اما یک سوم برنجی که می آوردن رو بیشتر نمی خوردم … اما دیروز خودم تعجب کردم وقتی راحت دو سوم برنجو خوردم و هنوز هم جا داشتم :دی

پ.ن. امروز بالاخره بعد از مدت ها یک کم وقت شد بشینم و بنویسم و کامنت های دوستا رو سر فرصت بخونم و جواب بدم …


۶ نظر
تغییرات · رشد
تغییرات – عوارض
6 مارس 2012 @ 9:52 ب.ظ توسط مامانش

۴ ماه گذشته خیلی اتفاق ها افتاده. اما گذشته از تغییراتی که یاسمین تو این مدت و هفته به هفته داشته، یه سری تغییرات و عوارض چه روحی چه جسمی رو هم من تجربه کردم.

اولین نشونه ها گرما بود … گرمای غیرعادی که یهو از درونم حس می کردم … شاید یک هفته ای گاه و بیگاه این حس رو داشتم و بعد از بین رفت…

چند هفته  خشکی پوست بود و ضعف … من که ۳-۴ ساعت مداوم می تونستم سر پا واستم یا این ور و اون ور برم ، دیگه با کمتر از یک ساعت سر پا واستادن کم می آوردم و شدیداْ احساس خستگی می کردم ….. اما بعد از دو سه هفته اوضاع بهتر شد ….

 بعد از اون طبق روالی که همه می گفتن حدود دو ماهگی معمولاْ حالت تهوع و ویار بود شروع میشه، منتظر این حالت ها بودم اما خوشبختانه به جاش فقط کم اشتهایی رو تجربه کردم .. طوری که در اوج گرسنگی با مقدار کم غذا سیر می شدم …. اما معمولاْ بین وعده ها دوباره گرسنه می شدم و اون موقع نوبت تنقلاتی بود که همه توصیه می کردن برای چند ماهه اول….

با اولین آزمایش غربالگری، دکترم با اینکه قندم توی بازه نرمال بود، وقتی شنید میان وعده ها کشمش می خورم و با غذا دلستر، کلی دعوام کرد که چرا به بچه قند می دی و اصلاْ از اینا نخور و فقط وعده های غذاییت رو زیاد بخور و ختماْ تو این فاصله وزن اضافه کردی و از این حرفا … خوشبختانه وزن اضافه نکرده بودم … اما به شدت ترسیدم و شدیداْ شیرینی جات و حتی خرما رو به توصیه اش کنار گذاشتم ….. اما چیزی نگذشته بود که با شروع دوران آموزشی سربازی حمید …. انواع اقسام سرماخوردگی های شدید رو تجربه کردیم  و اون موقع دیگه وقتی میل به خیلی خوردنیجات طبق دستور سخت گیرانه دکتر کم شد، کم کم سخت گیری های خودمم کمتر شد…

سرماخوردگی ها تو سه دوره اتفاق افتاد! هر کدوم به فاصله یه هفته از بعدی! و تو اون یک هفته سرفه های شدیدش باقی می موند …. در کل یک ماه و نیم مریض بودم! اولین دوره با سه روز استراحت خوب شد … اما دومین بار وقتی تو روز تعطیل حس سرماخوردگی کردم و رفتم یه درمونگاه، به تجویز پزشک عمومی -به خصوص به خاطر اینکه بارها از اطرافیان شنیده بودم که نمیشه تو این مدت آنتی بیوتیک مصرف کرد- اعتماد نکردم و گفتم نه آمپول می خوام و نه کپسول …. سعی کردم با استراحت مجدد خوب شم اما نشد… هفته بعد دوباره رفتم دکتر و این بار بعد از مشورت با دکتر خودم آموکسی سیلین خوردم … چند روزی خوب بودم … البته سرفه های شدید همچنان ادامه داشت … سرفه هایی که نصفه شب خودمو حمید رو بیدار می کرد و اینقدر بد بود که بعضی وقت ها حس می کردم زخم شده گلوم … نه داروهای گیاهی و نه دستگاه بخور هیچ کدوم خوبش نمی کرد، گرچه شدتشو کم می کرد … اما تقریباْ یک ماهی این سرفه ها ادامه داشت….تا اینکه برای بار سوم رفتم دکتر و این بار پنی سیلین بالاخره درمان اصلی بود که دکتر خودم هم دوباره تاییدش کرد و من پشیمون بودم از اینکه چرا به حرف همون دکتر عمومی اول کمتر از حرف و شنیده های اطرافیان اعتماد کردم … در واقع اینقدر اینو شنیده بودم که برام بدیهی بود و اینقدر این روزا تجویز اشتباه از دکترها میبینی که به راحتی اعتمادتو از دست می دی ….

بعد از دوران یک ماه نیمه سرماخوردگی، سه ماهه اول تموم شد…. خوشبختانه طبق روال درست تا اون موقع وزن اضافه نکرده بودم…

حالا شروع وسواس و نگرانی های شدید بود! شاید دلیلش سرماخوردگی بود و اینکه یه مدت طولانی تو پس زمینه فکریم این بود که نکنه تاثیر بدی روی یاسمین داشته باشه… اما طوری شده بود که یه روز که پسته شور خورده بودم هی نگران بودم و از حمید می پرسیدم اشکالی نداره نه؟ یا وقتی رفتم حموم و آب یهو سرد شد هی به حمید می گفتم نکنه سرما خورده باشه؟ حمید هم که هی می گفت نه نگران نباش اما فایده نداشت … اینقدر وسواسی شده بودم که حتی یه شب خواب داغونی دیدم… خواب دیدم داریم می ریم مسافرت و توی اتوبوس با بچه ها نشستیم … من شکممو نگاه می کنم می بینم دستاشو داره فشار میده به پوست شکمم و کاملا دستاش و حتی صورتش قابل تشخیص بود برام… انگار با فشار می خواست پوست رو پاره کنه و بیاد بیرون! تا اینکه با کمک سالی خودمون شکمم رو باز کردیم و آوردیمش بیرون! جالب بود که با بند ناف هنوز وصل بود! اما بعد از اینکه یک مدت مشغول حرف زدن شدیم، فهمیدیم پیچ هایی که بند ناف رو از یه طرف به اون و از یه طرف به من وصل می کنن، افتادن و اون از من جدا شده! حالا سالی می گشت پیچ ها رو پیدا کنه که ببریم بیمارستان دوابره وصلش کنن، اما پیدا نمی شد! دیگه هی اونجا غصه می خوردم و داشت باورم می شد که مرده! وحشتناک بود! از صبح روز بعدش سعی کردم دیگه بیخیالی طی کنم!

توی این یک ماهه اخیر حس می کنم ستون فقراتم تغیر شکل می ده! کفش پاشنه دار حتی تو مدت کم کمرم رو اذیت می کنه … زیاد نشستن یا زیاد واستادن هم قبل از خستگی، کمردرد میاره برام!

این هفته اخیر خشکی پوستم دوباره داره بیشتر می شه و لپام سرخه الکی! طوری که امروز موسی فکر کرد پوستم سوخته!

اما از سه هفته پیش، هم افزایش وزنم شروع شده که تقریباْ هفته ای نیم کیلو دارم زیاد می شم و هم شکمم داره به طرز حیرت آوری میاد جلو! تا قبل اون یکم جلو تر از حالت عادی بود… اما خیلی رشدش کند بود و خیلی دیده نمی شد…. اما این سه هفته طوری بود که خودم هم تعجب می کنم! حتی توی شرکت یه موقع ها نشستم و چشمم می افته و می بینم نسبت به دو روز قبلش هم حتی بزرگ تر شده! کم کم قوس کمرم هم داره از بین میره…. مانتوی قبلیم رو مجبور شدم بذارم کنار و امروز برای اولین بار با کلی احساس عذاب، مانتوی گشادی بپوشم که تا آخره این دوارن رو ساپورت می کنه! با وجود تغییر اندازه شکمم تا حالا، هنوزم نمی تونم ماهای آخر رو تصور کنم!

و اما قشنگ ترین تغییری که منتظرشیم اما نمی دونم چرا نمی رسه موقعش، حس تکون خوردنشه! می گن بین هفته ۱۶ام تا ۲۲ام باید حس بشه! یاسمین الان ۱۸ هفته و سه روزشه اما هنوز خبری از تکون هاش نیست!


۵ نظر
تغییرات · رشد